چارلی چاپلین توی مصاحبه ش با لس آنجلس تایمز در مورد انیمیشن «سفیدبرفی و هفت کوتوله» گفته «سفیدبرفی حتی از بالاترین انتظارات ما هم بهتر بود. به وسیلۀ خلق شخصیت کوتولۀ احمق [یا همون پدر شدپی، که یکی از کوتوله ها بود]، دیزنی یکی از بزرگترین کمدین های تمام دوران ها را خلق کرده است».
چاپلین به عنوان یکی از بهترین کمدین های سینما، یکی از شخصیت های انیمیشن «سفیدبرفی» رو تا این حد ستایش کرده. احتمالاً خیلی ها پیش خودشون میگن خوش به حال دیزنی که چنین شخصیتی خلق کرده و کلی آدم ازش تعریف کردن. ولی این نیمۀ پر لیوانِ ماجرای تولید این انیمیشنه.
دیزنی واقعاً دیوونه بود!
سال 1934 میلادی بود که شخصِ والت دیزنی اعلام کرد میخواد اولین کارتون انیمیشنی بلند رو بسازه. هزینۀ تخمینیش برای این کار چیزی حدود 250هزار دلار بود. اون موقع حتی متعصب ترین طرفدارهای دیزنی هم با شنیدن این حرف، این واکنش رو از خودشون نشون دادن: «دیزنی دیوونه شده؟»
این طرفدارها حق داشتن که چنین واکنشی از خودشون نشون بدن. بذارین بریم توی اون زمان و با عینک آدم های اون دوران نگاه کنیم. اولین نکته اینه که هنوز هیچکدوم از انیمیشن هایی که امروز میشناسیم، ساخته نشدن: پینوکیو، دیو و دلبر، شیر شاه، زیبای خفته، گوژپشت نوتردام، علاءالدین و … .
سفیدبرفی قراره اولین انیمیشن بلندی باشه که ساخته میشه. طبیعیه که خیلی از افراد تردید کنن در مورد این ایده. آیا این کار شدنیه؟ آیا این ایده، صرفاً یه توهم از طرف دیزنی نیست؟ آیا دیزنی اعتبار خودش رو خراب نخواهد کرد؟
مسئله فقط به همینجا ختم نمیشد. مشکل دوم، هالیوود بود. هالیوود کل گیشۀ سینماها رو قبضه کرده بود. کی میخواست با این غول بزرگ رقابت کنه؟ کافیه به فیلم های مهم آمریکایی اون زمان یه نگاه کوچولو بندازیم: عصر جدید (ساختۀ چارلی چاپلین)، 39 پله (ساختۀ آلفرد هیچکاک)، شبی در اپرا (با بازی برادران مارکس که جزو کمدینهای معروف اون دوران و حتی الان هستن)، فرانکشتاین (در ژانر وحشت) و … .
- حالا تصور کنیم یه نفر ادعا میکنه که میخواد یه انیمیشن بلند بسازه که در مورد یه دختر زیبا و نامادری حسودش و هفت تا کوتوله ست. کمی مضحک نیست؟ صادق باشیم. سفیدبرفی در مقابل رقبای خودش، چه حرفی برای گفتن داشت؟
- چاپلین توی فیلم «عصر جدید» به شوخی و طنز به رکود اقتصادی اون دوران آمریکا انتقاد می کرد. وسط اون بحرانی اقتصادی، دیزنی چی میخواست نشون بده به مردمی که زیر فشار اقتصادی زندگی می کردن؟ کسی حوصلۀ دیدن این چیزها رو داشت؟
- تا اینجا دو تا مشکل رو دیدیم. مشکل سوم از نظر منتقدها این بود که مردم حاضر نیستن به مدت طولانی بشینن و انیمیشن ببینن. انیمیشن برای پنج یا ده یا پونزده دقیقه قابل تحمله. ولی کی میخواد 80 دقیقه پای یه انیمیشن بشینه؟ کی میتونه اصلاً؟
برای اینکه عجیب بودن این ماجرا رو توی اون زمان بهتر درک کنیم، خوبه که مثلاً به این فکر کنیم که یه نفر امروز پیشنهاد بده که میخواد 80 دقیقه پیام بازرگانی بسازه تا توی سینما اکران بشه. واکنش ماها به این قضیه چی خواهد بود؟ همین واکنش رو آدمها تو اون دوران به دیزنی داشتن.
- مشکل چهارم از نظر منتقدها این بود که اصلاً آدم های بزرگسال به افسانه علاقه ندارن. آدم های بزرگسال مسائل واقعی رو می پسندیدن. فیلم های عاشقانه، کمدی، ترسناک، جنایی، تخیلی و … . اون ها دوست ندارن که وقتشون رو پای افسانه های کودکانه تلف کنن.
- آخرین مشکل که با مشکل قبلی ارتباط داره، این بود که تولید چنین اثری کلاً ضرر مالیه. کی قراره که برای چنین چیزی پول پرداخت کنه؟ مخاطب این انیمیشن کیه؟ کودکان و نوجوون ها. ولی این افراد که پولی ندارن. در واقع انگار که یه اثری داره تولید میشه که مخاطب هاش پول لازم برای تماشای اون رو ندارن.
این پنج مشکل (سابقه نداشتنِ تولید همچین اثری، رقبای قوی، طولانی بودنش، علاقه نداشتن بزرگسالها، پول نداشتن بچه ها) رو توضیح دادم که بگم مخالف ها و منتقدها و حتی طرفدارهای دیزنی که اون رو دیوونه می دونستن، برای این حرفشون دلیل داشتن.
دیزنی واقعاً دیوونه بود!
امروز هیچکس نیست که سفیدبرفی رو نشناسه
دیزنی اولش هزینۀ ساخت این انیمیشن رو 250هزار دلار اعلام کرده بود، ولی در نهایت اون رو با هزینۀ یک و نیم میلیون دلار ساخت. اکران سفیدبرفی از 21 دسامبر 1937 (30 آذر 1316 شمسی) شروع شد. حالا خیلی ها منتظر بودن که ببینن واکنش ها به این انیمیشن چی خواهد بود. آیا دیزنی موفق میشه؟
از قضای روزگار، همون سالی که سفیدبرفی اکران شد، یه فیلم فرانسوی هم اکران میشد که شاید از نظر خیلی ها، اسم این فیلم فرانسوی، توصیف بهتری برای ایدۀ دیزنی بود تا اون فیلم. اسم این فیلم، «توهم بزرگ» بود. با هزینه ای که دیزنی صرف سفیدبرفی کرد، حتماً باید این توهم رو یه توهم بزرگ تلقی کرد!
انیمیشن «سفیدبرفی و هفت کوتوله» اکران شد. توی اولین اکرانش 8 میلیون دلار فروخت. این رقم حتی در مقایسه با اولین اکران های بهترین محصولات هالیوود هم بینظیر بود. توی 41 کشور به نمایش در اومد و به 10 زبان دوبله شد.
شهرت سفیدبرفی و هفت کوتوله اون قدر فراگیر شد که توی پنجاهمین سالگرد انتشارش (سال 1987 میلادی و 1366 شمسی) و موقعی که برای سومین بار اکران میشد، جان کالهین (John Culhane، مورخ انیمیشن) توی نشریۀ نیویورک تایمز نوشت:
«امروز دیگر هیچکسی در دنیا نیست که سفیدبرفی را نشناسد و دوست نداشته باشد».
کالهین بیش از 40 سال در مورد تاریخ انیمیشن پژوهش و تدریس کرد و این نشون میده که آدم باصلاحیتی برای اظهار نظر در مورد سفیدبرفیه. اون به درستی به این نکته اشاره کرد که از بانکوک تا بروکلین و از مسکو تا پکن همه اسم هفت کوتولۀ داستان سفیدبرفی رو بلدن.
چرا کالهین چنین جمله ای نوشته؟ چرا نوشته که همه اسم هفت کوتوله رو بلدن و مثلاً نگفته اسم سفیدبرفی رو؟ دلیلی پشت این جملۀ کالهین هست. برای این که دلیل این کار رو متوجه بشیم، باید اول از خودمون بپرسیم که داستان سفیدبرفی و هفت کوتوله از کجا اومده.
یه خرده بریم توی جاده خاکی
داستان این انیمیشن رو دو برادر آلمانی به اسم جیکوب گریم و ویلهلم گریم نوشتن. این دو برادر (که به نام برادران گریم Grimm Brothers معروفن) زبانشناس بودن و مطالعات زیادی در مورد اسطوره ها و حماسه ها انجام دادن.
توی داستانی که برادران گریم نوشتن، هفت کوتوله، هر کدوم اسمی مخصوص به خودشون ندارن. توی انیمیشن دیزنی بود که این کوتوله ها اسم پیدا کردن. به خاطر همین کالهین روی بلد بودن اسم هفت کوتوله (و نه اسم سفیدبرفی) تأکید میکنه تا نشون بده همه نسخۀ دیزنی این داستان رو دیدن.
اما دونستن نام برادران گریم به عنوان نویسنده های قصۀ اصلی سفیدبرفی، دو تا نکتۀ دیگه هم داره:
نکتۀ اول برمی گرده به این که برای نوشتن داستان، از کجا ایده بیاریم و اینجا میتونین توضیحات مفصل تر رو پیدا کنین. یکی از نکاتی که توی اون مقاله بهش اشاره شده، اینه که آثار ادبی گذشتگان، الهام بخش قصه های جدیدن.
نمونۀ برادران گریم، یکی از مثال های عینی همین نکته ست. دو نفر که روی اسطوره ها مطالعه میکنن، شروع میکنن به نوشتن قصه هایی که تبدیل به انیمیشن های معروف شدن و ما امروز میشناسیم: سفیدبرفی، سیندرلا و شنل قرمزی رو برادران گریم برای اولین بار نوشتن و چنین موفقیتی قطعاً از مطالعۀ اسطوره ها تأثیر گرفته.
نکتۀ دوم در مورد ملیت هست. برادران گریم آلمانی بودن. دیزنی به عنوان یه آمریکایی داستان های اون ها رو گرفت و با کمی تغییر تبدیل به قصۀ انیمیشن کرد. نویسندۀ ایرانی هم لزوماً قرار نیست از داستان های ایرانی الهام بگیره؛ میتونه به داستانهای فرهنگ های دیگه رجوع کنه. اما در نهایت باید اونها رو ایرانیزه کنه (کاری که دیزنی با داستان برادران گریم کرد).
چاپلین در کنار دیزنی
خب زیادی توی برادران گریم غرق شدیم. برگردیم به والت دیزنی. هفت سال بعد از اکران اول سفیدبرفی (سال 1944 میلادی و 1323 شمسی) مایکل پاول (Michael Powell)، کارگردان بریتانیایی، نوشت که برای تکامل فیلمسازی وجود سه نفر ضروری بود: دی دبلیو گریفیث، چارلی چاپلین و والت دیزنی.
چاپلین که یه زمانی از اسمش به عنوان سرکوفت زدن به دیزنی استفاده میشد، حالا اسمش در کنار دیزنی توی لیست پیشتازان سینما قرار گرفت. اول این متن هم جمله ای از چاپلین نقل شده که نشون میده گویا چاپلین هم چندان مخالفتی با نظر پاول نداره.
چاپلین یکی از شخصیتهای سفیدبرفی رو به عنوان «یکی از بزرگترین کمدین های تمام دوران ها» معرفی کرد. به نظرتون والت دیزنی خوابش رو هم میدید که با چنین تمجیدهایی از چنین افرادی در مورد خودش رو به رو بشه؟
پاول برای هر کدوم از این سه کارگردان یه صفت هم مطرح کرد. صفتی که برای دیزنی انتخاب کرد، جالبه: آزمونگر (experimenter). دیزنی واقعاً آزمونگر بود. اون ایدهای رو که همه شکست خورده و مسخره می دونستن، مورد آزمون قرار داد تا بسنجه.
بعضی از شاهکارهای سینما هستن که زمان انتشارشون چندان مورد استقبال قرار نگرفتن، بلکه بعدها دیده و تحسین شدن. ولی سفیدبرفی جزو این آثار نیست. دیدیم که هم تماشاگرها و هم فیلمسازها اون رو تحسین کردن.
ولی تحسین های فیلمسازها فقط محدود به درون مرزهای ایالات متحده نبود. توی شورویِ اون زمان، سرگئی آیزنشتاین (کارگردان فیلم «الکساندر نوسکی») توی یادداشتی که در مورد مورد فیلم های ناطق نوشت، «سفیدبرفی و هفت کوتوله» رو «فوق العاده» توصیف کرد.
سفیدبرفی سال بعد از اولین اکرانش (1938 میلادی و 1317 شمسی) توی تالار موسیقی رادیو سیتی (شهر رادیو) اکران شد. همون زمان فرانک نوجنت (Frank Nugent) منتقد فیلم نشریۀ نیویورک تایمز برای اینکه اهمیت این انیمیشن رو توضیح بده، جایگاه سفیدبرفی رو به لحاظ سینمایی با فیلم «تولد یک ملت» (ساختۀ دی دبلیو گریفیث که چند خط بالاتر هم اسمش اومد) و با خلق شخصیت میکی ماوس برابر دونست.
همچنین نوجنت نوشت:
اگر دیدن سفیدبرفی را از دست بدهید، در واقع تماشای 10 تا از بهترین تصاویر سال 1938 را از دست داده اید.
سفیدبرفی از آمریکا به فرانسه و از فرانسه به آلمان هیتلری و از آلمان به ایتالیا رفت.
مرگ کین و مادر جولیتا
دیزنی قبل از ساخت «سفیدبرفی و هفت کوتوله» به خوبی میدونست که چطوری باید تماشاگر رو سحر کنه. اون برای مسحور کردن هفت تا ابزار داشت که باید از هر هفت تای اون ها با دقت استفاده می کرد: داستان، طراحی، صدا، خط سیر، پویانمایی، بک گراوندها و رنگ.
تأثیری که دیزنی توی این هفت ابزار روی دیگران گذاشت، نشون میده که تا چه حد موفق بود. مثلاً اورسن ولز (کارگردان آمریکایی) و فدریکو فلینی (کارگردان ایتالیایی) از طراحی سفیدبرفی تأثیر گرفتن. تأثیر دیزنی روی ولز رو میشه توی فیلم «همشهری کین» (انتشار در سال 1941 میلادی) دید.
صحنۀ اول فیلم «همشهری کین» رو با هم مرور کنیم: دوربین از نمای نزدیک، تابلویی که روی فنس ها نصب شده رو نشون میده. بعدش دوربین آروم آروم بالا میره و از فنس ها عبور میکنه و مخاطب متوجه میشه که این فنس ها، حفاظ دور یه قلعۀ بلنده.
توی شبی تاریک، قلعه ای رو میبینیم که فقط از پنجرۀ یه اتاقش نور میاد. صحنۀ بعد ما وارد همون اتاق میشیم و میبینیم که کین در حال مردنه. همین صحنه چهار سال قبل از اکران «همشهری کین»، توی انیمیشن سفیدبرفی نشون داده شد.
سکانس «سفیدبرفی» رو با هم مرور کنیم: دوربین از دور یه قلعۀ بلند رو توی شب تاریک نشون میده. از بین تمام پنجره های قلعه، فقط از یک پنجره نور میاد. حفاظ روی پنجره هم همونیه که چهار سال بعد توی «همشهری کین» نشون داده شد.
صحنۀ بعد ما وارد همون اتاقی میشیم که پنجرهش نشون داده شد و میبینیم که ملکه بعد از این که فکر کرده سفیدبرفی رو از بین برده و حالا زیباترین انسانه، میخواد با آینۀ جادوییش مشورت کنه.
ما چنین تأثیری رو روی فدریکو فلینی هم میبینیم. فلینی فیلمی به اسم «جولیتای ارواح» داره (انتشار در سال 1965 میلادی). توی فیلمنامۀ این فیلم فانتزی نوشته شده که مادر جولیتا ماسینی باید شبیه به ملکۀ سفیدبرفیِ دیزنی باشه.
حرف پایانی
انیمیشن که امروز یکی از بدیهیات جهان ماست، همیشه چنین جایگاهی نداشته. مطالعۀ تاریخ به ما نشون میده که انیمیشن بلند توی چه فضا و جهانی شروع به کار کرد. من فکر میکنم بخش مهمی از آشنایی ما با انیمیشن، مربوط به آشنایی ما با تاریخ انیمیشنه. اینکه این هنر، چه مسیری رو طی کرده تا به امروز رسیده.
فراموش نکنیم که فلینی و ولز از انیمیشنی تأثیر گرفتن که خیلی از مردم، ایده ش رو مسخره میکردن. چاپلین و پاول از انیمیشنی تعریف کردن که حتی طرفدارای سازندۀ اون انیمیشن، اون رو دیوونه میدونستن. انیمیشن بلند هم مثل خیلی از بدیهیات دیگۀ امروز ما، در ابتدا مورد تمسخر قرار گرفت.
4 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید
4 خرداد, 1400
چقدر لذت بخش و جالب بود این مقاله برای من، امیدوارم تیم خوبتون به انتشار این دست مقاله ها ادامه بده و ما بیشتر و بیشتر استفاده کنیم از این مطالب.
4 خرداد, 1400
سلام
حتماً این نظر شما رو لحاظ میکنیم.
ممنون از شما
3 خرداد, 1400
عالی بود 👌👌 دلم خواست دوباره برم این انیمیشنا رو ببینم ، با یه نگاه متفاوت 🤩
4 خرداد, 1400
سلام
ممنون از شما که خوندین.