توی این نوشته میخوایم کمی دقیق تر به قصۀ انیمیشن کلاوس (که توی سال 2019 منتشر شد) نگاه کنیم تا مطالبی رو برای داستان نویسی یاد بگیریم. ولی برای این کار، نیازه که یه روند تاریخی رو طی کنیم تا به امروز برسیم.
رکود والت دیزنی
بعد از مرگ والت دیزنی توی سال 1966 میلادی، شرکت والت دیزنی دچار رکود شد. کیفیت انیمیشن ها پایین اومد و انتقادات زیاد شد. خیلی ها منتظر بودن که شرکت والت دیزنی یه بار دیگه به اون روزهای اوج خودش (یعنی زمان حیات شخص والت دیزنی) برسه، ولی این اتفاق نمیافتاد.
این وضع تقریباً تا سال 1989 میلادی ادامه داشت. از سال 1989 شرکت والت دیزنی دوباره روی ریل موفقیت افتاد و تونست آثار پرطرفداری رو خلق کنه. به خاطر خلق آثار خیلی مشهور توی دورۀ 1989 تا 1999 میلادی، این دوره رو «رنسانس دیزنی» نامگذاری کردن.
کسایی که با تاریخ اروپا آشنا باشن، حتماً واژۀ «رنسانس» رو شنیدن. رنسانس یعنی نوزایی. تصور کنین یه چیزی یه زمانی توی اوج موفقیت و درخشش بوده و بعدش مدت زیادی توی رکود و شکست افتاد. الان دوباره به اون موفقیت اولیهش میرسه. به این مرحله که اون چیز دوباره به موفقیت قبلی خودش میرسه، گفته میشه «رنسانس».
با این توضیحات معلومه که چنین نامگذاریای برای والت دیزنی مناسب بوده. شرکت والت دیزنی از دهۀ 30 میلادی و با انیمیشن «سفیدبرفی و هفت کوتوله» توی اوج بود. بعد از مرگ دیزنی به مدت حدود 20 سال دورۀ رکود رو طی کرد.
دوباره از اواخر دهۀ 1980 میلادی به اوج خودش برگشت. ولی یه سؤالی اینجا به وجود میاد: چی شد که دیزنی دوباره تونست به دوران اوج خودش برگرده؟ یکی از دلایلی که برای این پیشرفت دیزنی مطرح میشه، داستانهای انیمیشن های تولید شده توی دهۀ 1990 هست.
شخصیت های شناخته شده برای مردم
این انیمیشن ها بر اساس داستان هایی ساخته شد که بین خیلی از مردم معروف بودن. یعنی قصۀ اصلی و شخصیت اصلی این انیمیشن ها، از قبل بین مردم شناخته شده بودن، تنها کاری که این انیمیشن ها انجام دادن، بازسازی این شخصیت ها و قصه ها بود.
کافیه یه نیم نگاهی به لیست انیمیشنهای موفقی که توی دهۀ 90 میلادی توسط شرکت والت دیزنی تولید شد، بندازیم: علاءالدین (1992)، گوژپشت نوتردام (1996)، هرکول (1997)، تارزان (1999) و … . تمام این شخصیتها رو مردم از قبل میشناختن.
داستان علاءالدین فقط چهارصد ساله که توی اروپا سابقه داره. صدها سال قبل از ورود به اروپا، این داستان بین خیلی از مردم هند و ایران رواج داشت. گوژپشت نوتردام رو احتمالاً خیلی از اروپایی ها و آمریکایی ها، اسمش رو به عنوان یکی از رمان های ویکتور هوگو شنیدن.
هرکول هم جزو اساطیر یونان باستانه و شاید بتونیم بگیم معروف ترین قهرمان اسطورهای توی فرهنگ غربه. تارزان هم که از اوایل قرن بیستم (سال 1912 میلادی) داستان هایی در موردش نوشته شده بود و اسمش رو خیلی ها شنیده بودن.
همونطوری که میبینیم، ویژگی مشترک قصۀ همۀ این انیمیشن ها اینه که اون ها از شخصیت های شناخته شده در بین مردم برای قصۀ خودشون استفاده کردن. ولی این حرف ها چه ربطی به انیمیشن «کلاوس» داره؟ پاسخش اینه: ربط خیلی زیاد!
ناپلئون، دراکولا، بابانوئل
سرجیو پابلوس، کارگردان و داستان نویس انیمیشن «کلاوس» یکی از انیماتورهایی بود که توی دورۀ رنسانس والت دیزنی، با شرکت والت دیزنی همکاری میکرد. نکتۀ جالب سابقۀ کاری پابلوس اینه که اون با تیم ساخت سه تا از انیمیشن هایی که چند خط بالاتر اسمشون اومده، همکاری کرده: گوژپشت نوتردام، هرکول و تارزان.
احتمالاً همین تجربۀ کاری بوده که پابلوس رو هل داده به این سمت که توی تنها اثری که تا الان خودش کارگردانی کرده، همون فرمول رو به کار ببره: قصه باید حول شخصیتی باشه که مردم اون رو از قبل میشناسن. آیا این صرفاً حدس ماست یا مدرکی هم وجود داره که نشون بده پابلوس چنین فرمولی به کار برده؟
خود پابلوس توی کلیپی که نتفلیکس (که شرکت پخش همین انیمیشن بود) منتشر کرده، گفته: «وقتی ما شروع کردیم که در مورد کلاوس فکر کنیم، من سعی کردم شخصیتی را پیدا کنم که بین مردم مشهور باشد، اما داستانی در مورد منشأ آن شخصیت وجود نداشته باشد.»
پابلوس توی همین گفتگو میگه یه لیست درست کرد از شخصیتهای تاریخی و افسانهای: ژاندارک، ناپلئون، دراکولا و … . در نهایت به بابانوئل رسید.
توی کشورهای انگلیسی زبان به بابانوئل، «سانتاکلاوس» (Santa Claus) گفته میشه. البته به این نکته دقت داشته باشیم که کلاوس توی اسم «سانتاکلاوس» با C نوشته میشه (Claus) و توی اسم انیمیشن با K نوشته شده (Klaus).
بابانوئل یا پدر کریسمس یا سانتاکلاوس یا سِنت نیکلاس (Saint Nicholas)، یه شخصیت افسانه ای هست که توی فرهنگ مسیحی معروفه و در موردش گفته میشه که موقع کریسمس برای بچه های خوش رفتار اسباب بازی و شکلات کادو میاره.
همونطوری که پابلوس گفته، این شخصیت بین خیلی از آدمها شناخته شده ست. اگه از آدم ها بپرسیم «بابانوئل کیه؟» اونا میتونن توضیحاتی بدن و ویژگیهاشو بگن. ولی اگه ازشون بپرسیم «چرا بابانوئل چنین کاری میکنه؟ چرا برای بچه ها کادو میاره؟» یا «بابانوئل اهل کجاست؟» یا «سرگذشت بابانوئل چیه؟»، احتمالاً جوابی دریافت نمی کنیم.
این همون چیزیه که پابلوس بهش اشاره میکنه. یه شخصیت معروف، یه سری ابعاد تاریک و پنهان و ناشناخته داره و خیلی از افراد اطلاعی در موردش ندارن. اینجا جاییه که میتونه محل شروع ایدۀ یه قصۀ جدید باشه. حالا ببینیم که داستان انیمیشن «کلاوس» چیه؟
قصۀ انیمیشن «کلاوس»
داستان در مورد یه آقازادۀ تنبل و لاغرمردنی به اسم جسپر جانسون (Jesper Johansson) هست که یه روزی پدرش تصمیم میگیره برای این که جسپر از این زندگی بی هدف و پوچ رها بشه، یه مأموریت سخت بهش بسپره. جسپر به عنوان یه پستچی به یه جزیرۀ دوردست سردسیر به اسم اسمیرنسبرگ (Smeerensburg سه بار سریع بگین اسمیرنسبرگ!) فرستاده میشه.
مأموریتش هم اینه که 6000 نامه باید به دست صاحبش برسونه. اگه بتونه چنین کاری رو انجام بده، میتونه دوباره به آغوش خانواده برگرده و از همون زندگی توی ناز و آسایشی که داشته، بهره ببره. اما اگه نتونه چنین کاری رو انجام بده، جسپر از خانواده طرد میشه.
حالا بهتره که یه خرده با شهر اسمیرنسبرگ آشنا بشیم تا متوجه بشیم جسپر توی چه محیطی باید اون مأموریت رو انجام بده. توی این شهر دو تا طایفه زندگی میکنن که زندگیشون به دو قسمت تقسیم میشه: یا در حال جنگ با همدیگه هستن؛ یا در حال جنگ با همدیگه هستن!
یه معلم هم توی این شهر زندگی میکنه که به جای تدریس، به ماهی فروشی مشغوله. چون اصلاً توی چنین شهری، هیچ بچ های به آموزش و سواد احتیاج نداره. تنها مهارتی که یه بچه توی این شهر باید داشته باشه، اینه که بتونه بجنگه تا باعث شکست طایفۀ رقیب بشه.
اگه شما جای جسپر بودین، بعد از ورود به چنین شهری ناامید نمیشدین؟ توی چنین شهری، کی قراره نامه بنویسه؟
جسپر هم کاملاً ناامید شده بود. بر حسب اتفاق، با یه پیرمرد نجار منزوی که بیرون از شهر زندگی میکنه، آشنا میشه و متوجه میشه که این پیرمرد کلی اسباب بازی تا الان ساخته و توی خونهش نگه میداره. اسم این پیرمرد کلاوس هست.
بر اساس اتفاقاتی کلاوس متوجه یه نقاشی توی جیب جسپر میشه که اون نقاشی رو یکی از بچه های اسمیرنسبرگ کشیده بود. کلاوس بر اساس اون نقاشی، خونۀ اون بچه رو پیدا میکنه و جسپر رو مجبور میکنه که این نقاشی رو همراه با یکی از اسباب بازی هایی که از قبل ساخته، برای بچه کادو ببره.
فردای اون روز، اون بچه برای دوستاش تعریف میکنه که چی شده و این خبر بین بچه های اسمیرنسبرگ میچرخه که هر کسی برای جسپر نامه بنویسه، یه اسباب بازی تحویل میگیره. اگه دقت کنین، متوجه میشین که کم کم کلاوس داره روی ریلی قرار میگیره که منتهی به بابانوئل شدنش میشه.
کلاوس و بابانوئل
اگه قصد دارید که در آینده انیمیشن «کلاوس» رو ببینید و براتون مهمه که داستانش لو نره، این بخش رو (که مهمترین بخش مقاله است) نخونید و مستقیم برید سراغ بخش بعدی.
کاری که پابلوس با شخصیت بابانوئل میکنه، جالبه. شخصیت بابانوئل رو از حالت جادویی و غیرواقعی، میاره و توی یه دنیای واقعی و غیرجادویی قرارش میده. همین جابه جایی بابانوئل از اون دنیا، به چنین دنیایی، تولیدکنندۀ قصهست.
یعنی چی که تولیدکنندۀ قصه هست؟ بذارید با مثالهایی از انیمیشن «کلاوس» این نکته رو توضیح بدم. یکی از ویژگیهای معروف بابانوئل بین بچه ها اینکه که بابانوئل از دودکش شومینه وارد خونه میشه. چون بابانوئل قدرت جادویی داره، میتونه از دودکش رد بشه. ولی کلاوس چطور؟
کلاوس که قدرت جادویی نداره، پس چطوری باید این کار رو انجام بده؟ این که بگیم «چه نیازیه کلاوس این کار رو انجام بده؟ خب انجام نده. از در یا پنجره وارد خونه بشه» پاسخ مناسبی نیست؛ چون در اون صورت کلاوس قصۀ این انیمیشن، یکی از ویژگی های مهم بابانوئل رو نخواهد داشت و این یه نقصه.
پابلوس برای این قضیه، یه راه حل ارائه میده: جسپر! گفتیم که جسپر یه آدم لاغرمردنیه. اون از راههای تنگ و باریک به راحتی رد میشه. پس این جسپره که توی انیمیشن از دودکش رد میشه و برای بچه ها کادو میبره؛ ولی بین بچه ها اینطور شایعه شده که کلاوس این کار رو انجام میده.
یکی از ویژگی های دیگۀ بابانوئل در بین مردم اینه که کادوها رو توی جوراب های بچه ها که آویزونه میذاره. توی انیمیشن هم ما چنین چیزی رو میبینیم. ولی چرا توی انیمیشن، جسپر (که از راه دودکش وارد خونه ها میشه) کادوها رو توی جوراب میذاره؟
گفتیم که اسمیرنسبرگ یه شهر سردسیر و برفیه. بچه ها همیشه توی مسیر برفی راه میرن و به خاطر همین جوراب هاشون معمولاً خیسه و اونها رو کنار شومینه آویزون میکنن تا خشک بشه.
برای جسپر هم نزدیکترین جایی که میتونست کادوها رو بذاره، همون جورابه: هم به خاطر این که کنار شومینه آویزون بودن و هم به خاطر این که مطمئنه فردا بچه ها که سراغ جورابشون میرن تا لباسشون رو بپوشن، کادوشون رو پیدا میکنن.
یکی از ویژگیهای دیگۀ بابانوئل که بین مردم معروفه، اینه که اون میدونه کدوم بچه در طول سال خوب بوده و کدوم بچه بد؛ و فقط به بچه های خوب کادو میده. بابانوئل چون با خدا ارتباط داره، چنین علمی داره. ولی کلاوس توی انیمیشن از کجا میدونه که کدوم بچه خوبه و کدوم بچه بد؟
باز هم پاسخ این سؤال سادهست: جسپر! جسپر چون همیشه توی خیابونهای شهر راه میره، بازی بچه ها رو میبینه. بعضی بچه ها اذیتش میکنن و بعضی بچه ها باهاش مهربونن. اون بچه هایی که اذیتش میکنن، کادویی نمیگیرن. به همین سادگی!
اما یه ویژگی عجیبی رو بابانوئل داره: اون با نوعی سورتمه که چندتا گوزن اون رو میکشن به شهرهای مختلف میره و حتی پرواز میکنه. خب، چنین ویژگیای رو چطوری میشه توی یه دنیای واقعی نشون داد؟ سورتمه رو چطوری میشه پروازوند؟
پابلوس برای این مشکل هم راه حل پیدا میکنه. گفتیم که دو طایفه توی اسمیرنسبرگ همیشه با هم در حال جنگ بودن. وقتی که جسپر و کلاوس شروع میکنن به کادو دادن به بچه ها، بچه ها کم کم یاد میگیرن که خوب رفتار کنن؛ حتی با بچه های طایفۀ رقیب.
این مسئله برای رؤسای دو طایفه قابل قبول نبود. به خاطر همین تصمیم میگیرن که جلوی کار جسپر و کلاوس رو بگیرن. توی یکی از شب ها چند تا از قل چماق ها میرن سروقت جسپر و کلاوس تا تکلیفشون رو یه سره کنن.
جسپر و کلاوس هم که از قبل یه سورتمه برای خودشون درست کرده بودن، پا به فرار میذارن و قل چماق ها هم میافتن دنبال این ها. توی این تعقیب و گریز، یه جایی سورتمۀ جسپر و کلاوس از یه سراشیبی بالا میره و میخوره به یه مانع و پرت میشه هوا.
همین لحظه یه بچه از خواب بیدار میشه و نگاهش از پنجره به بیرون میافته و توی تاریکی یه سورتمه رو میبینه که چندتا گوزن دارن اون رو روی هوا میکشن و توی پس زمینه هم تصویر ماه هست که داره می درخشه.
بچه فکر میکنه که سورتمه در حال پروازه، در حالی که سورتمه در حال پرت شدن بود و وقتی هم که پایین میاد، کلی آسیب میبینه. فردای اون روز توی شهر میپیچه که سورتمۀ پرنده وجود داره. همین صحنه تبدیل میشه به یکی از طنزهای این انیمیشن.
همونطوری که میبینیم، تمام ویژگ یهای معروف بابانوئل رو کلاوس هم توی انیمیشن داره، با این تفاوت که توی انیمیشن برای همۀ این ویژگی ها یه دلیلی نشون داده میشه که با قصۀ کلی هماهنگی داره.
حرف پایانی
انیمیشن کلاوس، انیمیشن موفقی شد و به همین خاطر خیلی ها اون رو بررسی کردن. ولی خیلی از نگاه ها صرفاً به سمت کارهای فنی این انیمیشن رفت، از جمله اینکه این انیمیشن با دست طراحی شده و به نوعی، بازگشت به سنت قدیمی تر انیمیشن سازی بود.
سعی کردیم توی این مقاله توضیخ بدیم که بخش زیادی از موفقیت این انیمیشن، به خاطر ریزه کاری هایی هست که توی قصۀ این انیمیشن وجود داره: این که یه شخصیت شناخته شده رو برداریم و از دل سرگذشت نامعلوم اون، یه قصه بسازیم.
میتونین این رو به عنوان یه تمرین داستان نویسی بدونین. مثلاً شخصیت حاجی فیروز رو در نظر بگیرین که خیلی از ماها میشناسیم. چرا حاجی فیروز لباس قرمز میپوشه؟ چرا سیاهه؟ چرا موقع عید نوروز شعر میخونه فقط؟ چرا خطاب به اربابش شعر میخونه؟ همۀ اینها رو میشه توی یه قصه توضیح داد.
9 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید
19 شهریور, 1400
من الان سوالم اینه که دقیقا این انیمیشن با چه تکنیکی ساخته شده؟ وقتی شما میگید این انیمیشن با دست کشیده شده یعنی فریم به فریمش نقاشی شده یا نرم افزار به صورت خودکار یکسری از فریم هارو خودش کامل کرده ؟ میشه یخورده درباره نحوه و تکنیک های ساخت این انیمیشن توضیح بدید؟ من خیلی دوست دارم بدونم انیمیشن ها چطور ساخته میشن . لطفا در صورت امکان پشت صحنه ساخت این انیمیشن هارو داخل سایت قرار بدید
24 خرداد, 1400
عالی
بود
همین
._.
24 خرداد, 1400
دم
شما
گرم
همین 🙂
23 خرداد, 1400
واقعا مقاله خوب و آموزنده ای بود
ببخشید یه سوال داشتم مثلا از شخصیت های تاریخی مثل کوروش و آریو برزن و ….. میشه استفاده کرد
23 خرداد, 1400
چرا که نه صادق جان
خیلی فضای کار نشده توی ادبیات و تاریخ ما وجود داره که قابلیت داستان سرایی داره
20 خرداد, 1400
بسیار عالی ، ممنون از مقاله خوبتون
20 خرداد, 1400
سلام اسماعیل
مرسی بابت بازخوردت.
17 خرداد, 1400
مقاله ی فوق العاده ای بود ذهنمو خیلی باز تر کرد برای داستان نویسی و علاقه ام رو هم بیشتر کرد بهتون تبریک میگم خودتونم مثل مقاله تون فوق العاده اید
17 خرداد, 1400
سلام مهدی
ممنون که خوندی و مرسی بابت انرژی ای که میدی.