توی این مقاله میخوایم در مورد یکی از تأثیرگذارترین و مورداحترامترین فیلمسازهای حوزۀ انیمیشن حرف بزنیم. اون با انیمیشن جادو میکنه و بلده که چطوری قصه بگه. شخصیتهای جذابی که خلق میکنه، داستانهای درگیرکنندهش، انیمیشنهای هیجانانگیزش و توجه برجستهش به جزئیات باعث شده که افراد زیادی در سرتاسر دنیا طرفدار آثار این آدم بشن.
اول زندگی
توی جهان مانگاها این آدم یه خدا محسوب میشه. برای کسایی که نمیدونن مانگا چیه، باید بگیم که مانگا، کمیک یا رمان گرافیکیه که از ژاپن نشئت گرفته. بیشتر مانگاها مطابق با سبک توسعهیافتۀ توی ژاپن اواخر قرن نوزدهم هستن.
همچنین این کارگردان نماد سنتهای قدیمی و پیامهای طرفدار زندگی محسوب میشه و آثارش پلی شدن بین شکافی که بین فرهنگهای غرب و ژاپن وجود داره. اون محبوبترین نویسنده و کارگردان ژاپنیه. خانمها، آقایان، معرفی میکنم: هایائو میازاکی!
میازاکی در 5 ژانویه سال 1941 میلادی توی بونکیو-کو (Bunkyo-ku) در شهر توکیو به دنیا اومد. بونکیو یکی از مناطق شهر توکیوئه و اون رو میشه پایتخت فرهنگی توکیو نامید؛ چون که توی قرن بیستم و بیست و یکم میلادی، کلی نویسنده و محقق و سیاستمدار و هنرمند مشهور ژاپن توی این منطقه زندگی میکردن. میازاکی توی چنین منطقهای به دنیا اومد.
هایائو دومین پسر خانواده بود و دو تا برادر کوچیکتر از خودش هم داشت. پدر هایائو، کاتسوجی میازاکی (Katsuji Miyazaki) بود. کاتسوجی یه مهندس هوانوردی و مدیر شرکت خانوادگی هواپیمای میازاکی بود. موقعی که جنگ جهانی دوم شروع شد، کاتسوجی حرفۀ مهندسی خودش رو از هواپیماسازی به ساخت قطعات خودروی کار توی یه شرکت دیگه منتقل کرد.
خانوادۀ میازاکی
مادر هایائو یه خانم سختگیر و روشنفکر بود که به طور مرتب سعی میکرد هنجارهای اجتماعی پذیرفتهشده رو زیر سوال ببره. برادر بزرگتر هایائو، اسمش آراتا بود که دو سال از هایائو بزرگتر بود. برادرهای کوچیکتر هایائو، یوتاکا و شیرو بودن. یوتاکا سه سال از هایائو کوچیکتر بود؛ ولی تاریخ تولد شیرو دقیقا معلوم نیست!
پدر این چهار پسر، کاتسوجی متولد سال 1915 بود؛ یعنی وقتی که هایائو به دنیا اومد، 26 سالش بود. شرکت خانوادگیای که کاتسوجی توش کار میکرد، در اصل مال برادرش (یعنی عموی هایائو) بود. اشتغال کاتسوجی توی صنعت هواپیمایی و هوانوردی روی هایائو هم تأثیر گذاشت.
هایائو از بچگی نقاشی هواپیما میکشید و اون روزها کمتر کسی فکر میکرد که این نقاشیهای بچگانه، کارهای اول یه کارگردان بزرگه. این تم هواپیما و هوانوردی توی آثار هایائو میازاکی هم مشخصه. البته بعدها هایائو میازاکی توی یه مصاحبهای گفته که احساس گناه میکنه از اینکه پدرش توی صنعت هواپیماسازی بوده.
این رو نظر در داشته باشین که موقعی که کاتسوجی به عنوان مهندس صنعت هوانوردی فعالیت میکرده، جنگ جهانی دوم رخ داد و کاتسوجی به عنوان یه مهندس از این جنگ سود میبرد و درآمد کسب میکرد. در واقع هایائو توی بچگیش با پولی تربیت شده که از طریق جنگ به دست اومده بود و به خاطر همین میگه که احساس گناه میکنه.
مادر هایائو به شدت اهل مطالعه بود و به نوعی طمع مطالعه داشت؛ گویی هر چی کتاب میخوند سیر نمیشد! هایائو از این جهت به مادرش شبیه بود که مثل اون ذهن شکاکی داشت و معمولاً هنجارهای اجتماعی براش سوال بود. ممکنه شجاعتی که مادر هایائو توی تفکر و نقد کردن داشته، روی طراحی بعضی شخصیتهای زن فیلمهای میازاکی تأثیر گذاشته باشه.
تأثیر جنگ روی میازاکی
جنگ جهانی دوم هم روی خانوادۀ میازاکی تأثیر زیادی گذاشت و هم روی خود هایائو. موقعی که هایائو سه سالش بود، کاتسوجی خانواده رو از محل زندگیشون به یه جای دیگه منتقل کرد که توی یه جای امنتر زندگی کنن.
خانوادۀ میازاکی هم برای اینکه از دست بمباران ایالات متحده بر سر توکیو در امان باشن، هم برای اینکه به کارخونۀ هواپیمای میازاکی نزدیکتر باشن، به شهر کانوما توی استان توچیگی مهاجرت کردن. البته اون زمان کانوما هنوز به عنوان شهر شناخته نشده بود.
اونها از سال 1944 تا 1946 توی کانوما بودن. همون زمان هایائوی کوچولو تصمیم گرفته بود که نمیخواد مثل پدرش شغلی مرتبط با حوزۀ مهندسی و مکانیک داشته باشه. خود میازاکی گفته که مهندسی حوزۀ هوانوردی موقع جنگ خیلی مفید بود؛ ولی بعد از جنگ، ژاپن دیگه حق نداشت که نیروی نظامی داشته باشه و در نتیجه شغل پدرش آیندهای نداشت.
خانوادۀ میازاکی هم بعد از جنگ مجبور شدن از صنعت هواپیماسازی بیرون بیان و وارد صنعت ساخت قاشق و چنگال بشن. میازاکی همیشه از اینکه به این فکر میکنه که یه زمانی خانوادهش از طریق جنگ، کسب درآمد میکرد شرمزده بود.
حتی بدترین اتفاقات زندگی هم میتونن الهامبخش یه قصۀ خوب باشن!
از این دوره به بعد، هایائو چیزهایی رو تجربه کرد که الهامبخش قصۀ انیمیشن «همسایۀ من توتورو» (My Neighbor Totoro) شد. اولین سالی که هایائو رفت مدرسه (سال 1947)، یه اتفاقی توی زندگی اون افتاد که سختترین سالهای بچگی و نوجوونی هایائو رو رقم زد.
مادر هایائو از بیماری سل نخاعی رنج میبرد. این بیماری که اسم دیگهش «بیماری پات» هست، معمولاً از طریق ریهها منتقل میشه. توی این بیماری، ناحیۀ مهرههای سینهای قفسه سینه و مهرههای کمری اغلب تحت تأثیر قرار میگیرن.
این بیماری درست زمانی شروع شد که ژاپن داشت دورۀ بازسازی بعد از جنگ جهانی دوم رو طی میکرد. زنی که شخصیت قوی و هوش بالایی داشت، بیماری سنگینش تأثیر بزرگی روی هایائو گذاشت. از سال 1947 تا 1955، مادر هایائو در مجموع نزدیک به سه سال مجبور بود که توی بیمارستان بستری باشه.
بعدش مادر هایائو رو آوردن خونه تا اونجا ازش مراقبت کنن. هایائو و برادراش وظیفۀ مراقبت از مادرشون رو بر عهده داشتن. همین دورۀ مراقبت از مادر، به شکلگیری شخصیت هایائو کمک کرد. این دورۀ مراقبت از مادر، باعث شد تا هایائوی نوجوون راه خودش رو پیدا کنه.
با اینکه مادر هایائو معمولا بیمار بود، ولی تأثیر زیادی روی جهانبینی پسرهاش گذاشت. سالها بعد هایائو دِین خودش رو به این دورۀ مراقبت از مادرش توی انیمیشن «همسایۀ من توتورو» ادا کرد. میازاکی این انیمه رو توی سال 1988 ساخت.
داستان «همسایه من توتورو» در مورد دو تا دختر بچه ست که همراه پدرشون به یه دهکدهای نقل مکان میکنن تا به مادر بیمارشون نزدیکتر باشن. اونها توی جنگلهای اطراف دهکده موجوداتی سحرآمیز به نام توتورو پیدا میکنن و خیلی زود با اونها دوست میشن.
تأثیرپذیری قصۀ این انیمه از زندگی شخصی میازاکی واضحه. میازاکی هم مادرش بیمار بود و مثل اون دو تا دختربچه، اون و برادرهاش از مادرشون مراقبت میکردن. همچنین اون هم مثل دو تا دختر بچه توی دوران بچگیش مهاجرت و نقل مکان زندگی رو تجربه کرده بود.
اسطورهای به اسم اوسامو تزوکا
هایائو بعد از اتمام جنگ جهانی دوم به تدریج علاقهش به کتابهای کمیک بیشتر شد. مثل خیلی از نوجوونهای ژاپنی، هایائو هم دلش میخواست که در آینده نویسندۀ کتابهای کمیک بشه. یکی از اولین اسوههای هایائو در زمینۀ مانگا، یه آدمی بود به اسم اوسامو تزوکا (Tezuka Osamu).
تزوکا معروفترین طراح مانگا تا به امروز محسوب میشه که خیلی از آثارش به صورت انیمه تولید شده که مهمترینهاش «آسترو بوی» (Astro Boy)، «کیمبا شیر سفید» (Kimba The White Lion) و «دورورو» (Dororo) هستن.
اون زمان طرفدارای تزوکا بهش میگفتن «خدای مانگا». تزوکا توی سال 1947 یه مانگایی رو به کمک ساکای شیچیما خلق کرد به اسم «جزیرۀ گنج جدید» که به صورت سریالی منتشر میشد. این اولین مانگای تزوکا بود که به صورت تانکوبون تولید شد.
معنی لغوی تانکوبون (Tankobon) میشه «کتاب مستقل و مجزا». یه واژۀ ژاپنیه که برای توصیف کتابی که به خودی خود کامل به حساب میاد و بخشی از یه مجموعه یا پیکره نیست به کار میره. تانکوبون توی ژاپن مدرن قالب رایجی برای بیشتر رمانهای گرافیکی مانگا به شمار میره که دارای صفحات زیادی هستن و اکثر اونها جلد نرم دارن.
«جزیرۀ گنج جدید» باعث شد که یه موجی از علاقه توی دهۀ 1950 توی بچههای ژاپنی شکل بگیره و یکی از این بچهها، هایائو میازاکی بود. توی دهههای 1960 و 1970 مانگاهای تزوکا باعث انقلابی توی سریالهای تلویزیونی و انیمههای ژاپنی شد.
خود میازاکی میگه که توی دوران کودکی و نوجوونی خودش، زمانی که مدرسه میرفته، بیشترین کتابهایی که دوست داشته، مانگاهای اوسامو تزوکا بود. دلیل علاقۀ میازاکی به مانگاهای تزوکا تژادیای بود که توی قصههای تزوکا وجود داشت.
داستان مانگاهای تزوکا مربوط میشد به دهههای 1940 و 1950 که توی ژاپن به «دورۀ اتمی» معروفه؛ چون ژاپن توی این سالها توی شوک بمبهای اتمیای بود که ایالات متحده روی سرش ریخته بود. میازاکی میگه که تراژدی مانگاهای تزوکا اونقدر جدی بود که حتی میتونست باعث لرزیدن یه بچه از ترس بشه.
دوری از مانگا و علاقۀ مجدد به انیمیشن
هایائو توی مدرسه دانشآموز جدیای بود و به تواناییهای خودش اطمینان داشت. خیلی سخت تونست با همکلاسیهاش کنار بیاد. در واقع همکلاسیهاش باهاش کنار اومدن، چون به گفتۀ خودش، بالأخره اونها باور کردن که هایائو توی نقاشی ماهره.
علاقۀ هایائو به انیمیشن توی سال 1958 دوباره شعلهور شد. اون سال، سالی بود که اولین انیمۀ بلند رنگی ژاپنی اکران شد: «پاندا و مار جادویی» (Panda and the Magic Serpent). این انیمه به اسم «داستان مار سفید» هم شناخته میشه.
داستان این انیمه تأثیر روحی زیادی روی هایائو گذاشت. سالها بعد میازاکی در مورد احساسات اون دورانش گفت «باید یه اعتراف شرمآوری رو بکنم. من عاشق قهرمان یه فیلم کارتونی شده بودم. روح من تکون خورده بود… البته شاید هم ذهنم به خاطر فشار امتحانهای ورودی دانشگاه به حالت افسردگی دراومده بود.»
هایائو که اولش دلش میخواست نویسندۀ مانگا بشه، حالا نظرش تغییر کرد و میخواست که یه انیماتور بشه. ولی یه مشکلی وجود داشت: تواناییهای هایائو برای چنین کاری کم بود. هایائو سالهای سال فقط هواپیما و تانک و کشتی نقاشی میکرد و نمیتونست آدمها رو خوب ترسیم کنه.
اگه شما هم به انیمیشن سازی علاقه مندین و از مبانی انیمیشن چیزی نمیدونین، میتونین از دوره آموزشی انیمیشن سازی برای تازه کارهای ما استفاده کنین.
میازاکی مارکسیست میشود!
اون اگه میخواست توی حوزۀ انیمیشن فعالیت کنه، باید این ناتوانی خودش رو برطرف میکرد. سال 1962 (موقعی که هایائو 21 سالش بود) وارد دانشگاه شد و همون ابتدای کار مارکسیست شد و مسیر زندگیش به کلی تغییر کرد. ولی مارکسیست به چه کسی میگن؟
مارکسیسم (Marxism) یه مکتب سیاسی و اجتماعیه که توسط کارل مارکس، فیلسوف و انقلابی آلمانی، اواخر قرن نوزدهم ساخته شد. فردریش انگلس هم از شکلدهندههای مهم اندیشۀ مارکسیسم بوده و مارکسیستها با اصول کلی اندیشهش موافقن.
مطالعات مارکسیستی شامل چه حوزههایی میشه؟ سه حوزه: فلسفۀ مارکسیستی، اقتصاد سیاسی، سوسیالیسم علمی. اساس مارکسیسم، اون طوری که توی بیانیهشون (که مارکس و انگلس نوشتن) بیان شده، روی این باور استوار شده که تاریخ جوامع، از اول تا الان، تاریخ مبارزۀ طبقاتی بوده و توی دنیای حاضر دو طبقۀ بورژوازی و پرولتاریا وجود دارن که کشمکش بین این دو طبقه، تاریخ رو رقم میزنه.
بین مارکسیستهای مختلف، برداشتهای متفاوتی از مارکسیسم و تحلیل مسائل جهان موجوده، ولی موضوعی که تقریباً همۀ اونها در موردش توافق دارن واژگونی نظام سرمایهداری از طریق انقلاب کارگرها و لغو مالکیت خصوصی روی ابزار تولید و لغو کار مزدی هست.
حالا مهم نیست دقیقا این چند جملهای که در مورد مارکسیسم گفتیم رو متوجه شده باشین، این جملات رو گفتیم تا حدوداً بدونین هایائویی که عاشق مانگا و انیمیشن بود، وقتی وارد دانشگاه شد، زندگی اون رو به کدوم سمت برد.
میازاکی و رشتۀ اقتصاد!
از هایائو انتظار میرفت به عنوان یه دانشجوی اقتصاد و علوم سیاسی از هنر فاصله بگیره و بیشتر وقتشو صرف مطالعۀ علوم سیاسی و اقتصاد کنه. پایاننامۀ هایائو هم موضوعش این بود: «نظریۀ صنعت ژاپنی». ولی چنین موضوعات و کتابهایی قلب هایائو رو گرم نمیکرد و براش لذتبخش نبود.
اونطوری که خود میازاکی سالها بعد توی یه مصاحبهای گفته، دانشجوی بدی توی رشتۀ اقتصاد بود، چون از هیجده سالگی تمام وقتشو صرف نقاشی کردن میکرد. حالا ممکنه این سوال براتون پیش بیاد که چرا هایائو رشتهش رو عوض نکرد و نرفت که هنر بخونه.
میازاکی توی همون مصاحبه گفته که اصلا از درس خوندن خوشش نمیومده و به خاطر همین حتی دوست نداشته به یه مدرسه هنر بره تا تکنیکهای نقاشی رو یاد بگیره. اون علاقهای به اقتصاد نداشت؛ فقط به این خاطر این رشته رو انتخاب کرده بود که شنیده بود توی این رشته نیازی نیست دانشجو زیاد درس بخونه!
و واقعاً هم هایائو توی چهار سالی که اقتصاد خوند، خیلی کم درس میخوند و بیشتر وقتشو صرف کارهای هنری و نقاشی میکرد. اون علاقهش نسبت به هنر رو زنده نگه داشته بود. هایائو عضو جامعۀ پژوهش بر ادبیات کودکان شد که به علاقههاش هم نزدیک بود.
آشنایی جدیتر با ادبیات کودکان
اونجا یه حلقهای بود یه سری آدم مینشستن و با هم کتابها و کمیکهای مخصوص کودکان رو میخوندن با هم. این جمع خیلی برای هایائو الهامبخش بود و باعث شد که با کمیکهای خیلی از نویسندههای اروپایی هم آشنا بشه.
یکی از نویسندههای بزرگ بریتانیایی که هایائو باهاش آشنا شد، فیلیپا پیرس (Philippa Pearce) بود که معروفترین کارش رمان فانتزی «باغ نیمه شب تام» بود که توی سال 1958 موفق به کسب مدال کارنگی از انجمن کتابخانه شد.
یکی از نویسندههای دیگۀ بریتانیایی که هایائو آثارش رو خوند، النور فارجون (Eleanor Farjeon) بود که آثارش رو معمولا ادوارد آردیزون تصویرگری میکرد. فارجون برندۀ جوایز زیادی مثل جایزۀ هانس کریستیان آندرسن شده و جایزۀ النور فارجون برای ادبیات کودک به یاد اون نامگذاری شده.
یکی از نویسندههای بزرگ فرانسوی که هایائو توی این حلقه با آثارش آشنا شد، آنتوان دو سنت اگزوپری (Antoine de Saint Exupery) بود که علاوه بر نویسندگی، خلبان هم بود. اگزوپری بعد از مرگ، تبدیل به قهرمان ملی فرانسه شد.
کتاب مهم اگزوپری که خیلیها میشناسنش «شازده کوچولو» هست که برای اولین در سپتامبر 1943 توی نیویورک منتشر شد. این کتاب به بیشتر از 280 زبان و گویش ترجمه شده و با فروش بیشتر از 200 میلیون نسخه، یکی از پرفروشترین کتابهای تاریخ محسوب میشه.
آشنایی با آثار این نویسندهها تأثیر زیادی روی شکلگیری شخصیت هایائو به عنوان یه قصهگو گذاشتن. سال 1963 هایائو مدرک اقتصاد و علوم سیاسیش رو گرفت و تصمیم گرفت به جای کار توی حوزۀ هنر، یه شغل توی فضای تجارت برای خودش دست و پا کنه.
ورود به توئی انیمیشن
میازاکی سالها بعد توی مصاحبهای گفته که اون زمان واقعاً تصمیم داشته که فیلمهای کارتونی بسازه، ولی فهمیده بود که چنین تواناییای نداره. آوریل سال 1963 هایائوی 22 ساله وارد استودیوی توئی انیمیشن (Toei Animation) شد.
توئی انیمیشن یه استودیوی پویانمایی ژاپنیه که توی سال 1948 تأسیس شد و الان یکی از قدیمیترین استودیوهای انیمیشن توی ژاپنه. الان این استودیو شرکتهای تابعهای توی کشورهای مختلف از جمله فیلیپین، ایالات متحده، هنگ کنگ و کشورهای اروپایی داره.
هایائو اونجا استخدام شد و همراه یکی از دوستان و همکاران آیندهش ایسائو تاکاهاتا یه آپارتمانی رو نزدیک استودیو اجاره کرد. هایائو ماهی 19500 ین درآمد داشت که 6000 ین رو باید در ماه بابت اجارۀ خونهش میداد. به عبارت دیگه تقریباً یک سوم درآمدش صرف اجاره خونه میشد.
هایائو اولش توی پروژۀ یه انیمیشن به اسم «Watchdog Woof Woof» مشغول شد که همون سال منتشر شد. همچنین اون توی پروژۀ ساخت اولین انیمۀ سریالی توئی که برای تلویزیون و در 86 قسمت ساخته میشد، همکاری میکرد.
اسم این انیمه «گرگ پسر کِن» (Wolf boy Ken) بود که در ژانر ماجراجویی و فانتزی ساخته شده بود. این سریال به خاطر داشتن فریم ریت یا نرخ فریمهای بیشتر توی هر ثانیه نسبت به سایر انیمهها توی اون زمان مشهوره.
هایائو به خاطر شغلی که توی توئی انیمیشن داشت، به خوبی یاد گرفت که شخصیتها چطوری باید با دقت زیاد رسم بشن. ولی بعد از مدتی احساس کرد که این شغل با توجه به تواناییهای اون کوچیکه. اون میخواست که کارهای بزرگتری انجام بده.
قدرت داستان!
میازاکی سال 1965 با همکار انیماتورش آکمی اوتا ازدواج کرد. میازاکی وارد پروژۀ ساخت انیمۀ «سفرهای فضایی گالیور» شد. این اولین اثر توئی انیمیشن بود که توی قصهش از داستانها و افسانههای سنتی آسیایی استفاده نشده بود.
این فیلم 80 دقیقهای کودکانه در مارس 1965 در ژاپن و در جولای همون سال توی آمریکا اکران شد. توی آمریکا دوبله شد و عنوان فیلم هم به «سفرهای گالیور در آن سوی ماه» (Gulliver’s Travels Beyond the Moon) تغییر کرد.
بعد از اتمام این پروژه هایائو احساس میکرد که خیلی از این داستانها اون جذابیت مدنظر اون رو نداره. اون معتقد بود که پایان خیلی از این داستانها باید تغییر کنه. اون شدیداً به چیزی به اسم «قدرت داستان» معتقد بود؛ چیزی که در بسیاری از داستانهای انیمهها و انیمیشنها نمیدید. هایائو تصمیم گرفت خودش کارگردان بشه تا دستش برای تغییر داستان باز باشه و داستانها را ارتقا بده.
همکاری در اولین فیلم سینمایی و بچه دار شدن!
همین زمان رفیق نزدیک و همخونهای سابق هایائو، تاکاهاتا، تصمیم به ساخت یه انیمه به نام «ماجراجویی بزرگ هوروس، شاهزاده خورشید» (The Great Adventures of Horus, Prince of the Sun) گرفت و هایائو هم توی ساخت این فیلم سینمایی به رفیقش کمک کرد. که در این مورد هم در مقاله کلیدیترین شخصیت جیبلی صحبت کردیم.
این فیلم توی ژوئیه 1968 منتشر شد. این فیلم اولین کارگردانی ایسائو تاکاهاتا بود و اولین فیلم مهمی هم بود که هایائو میازاکی توی ساختش همکاری کرد. این فیلم مستقیما توسط تلویزیون آمریکن اینترنشنال پیکچرز با عنوان «شاهزاده کوچک نورس» پخش شد.
این همکاری باعث شد که هایائو میازاکی و ایسائو تاکاهاتا تا سه دهۀ آینده در کنار هم فعالیت کنن. توی ژانویۀ 1967 هایائو و آکمی، اولین پسرشون گورو رو به دنیا آوردن که بعداً کارگردان انیمیشن شد و فیلم «حکایت دریای زمین (Tales from Earthsea)» رو ساخت.
میازاکی امروز صریحاً میگه که داشتن فرزند، اون رو تغییر داد. بعد از اینکه پدر شد، همیشه موقع ساخت انیمه به این فکر میکرد که آثاری رو بسازه که وقتی بچههاش بزرگ شدن، بتونن ببینن و لذت ببرن. انگار داشت برای بچههاش انیمه میساخت.
ایدۀ گربۀ چکمهپوش و برآورده شدن آرزوی نوجوونی
توی سال 1969 انیمیشنی به اسم «دنیای شگفتانگیز گربۀ چکمهپوش» (The Wonderful World of Puss ‘n Boots) ساخته شد که بعضی از قسمتهای مهم داستانش، نتیجۀ ایدههای میازاکی بود. این فیلم موزیکال، اکشن و کمدی بود و توسط توئی انیمیشن و به کارگردانی کیمیو یابوکی تولید شده بود.
این فیلم رو میشه نمونۀ اولیۀ یکی از فیلمهایی دونست که بعداً میازاکی ساخت: «قلعۀ کاگلیوسترو» (The Castle of Cagliostro). این فیلم که مثل «گربۀ چکمهپوش» ماجراجویی و اکشن و کمدیه، 10 سال بعد یعنی توی سال 1979 منتشر شد.
این فیلم، دومین فیلم از فرنچایز لوپن سوم ساختۀ مانکی پانچ هست که معمولاً به عنوان بهترین فیلم این فرنچایز نام برده میشه ولی طرفدارهای این مجموعه یه خرده از تغییراتی که میازاکی به اخلاق شخصیتها و فضای کلی داده ناراضی هستن.
آرسن لوپن سوم توی مانگاه و همچنین فیلمها و سریالهای دیگه یه شخصیت حقهباز، آبزیرکاه و شهوتپرسته و بیشتر به یک ضد قهرمان شبیه هست، ولی توی فیلم میازاکی خیلی بالغانه رفتار میکنه. بعضی هواداران فیلم میگن دلیل این تغییر رفتار اینه که این فیلم توی فرنچایز لوپن سوم زمانی رخ میده که شخصیتها بزرگتر شدن و لوپن اخلاق ناشیانۀ دوران جوونی خودش رو کنار گذاشته.
توی سال 1969 میازاکی به آرزوی دورۀ نوجوونیش رسید بالأخره. یادتونه که اول این مقاله گفتیم که دلش میخواست یه مانگا منتشر کنه؟ توی این سال این اتفاق رخ داد. مانگای «مردم صحرا» (People of the Desert) رو هم خود میازاکی نوشت و هم خودش تصویرسازی کرد؛ ولی نه با اسم خودش، بلکه با اسم مستعار آکیتا سابورو منتشر کرد.
این آغاز راه میازاکی بزرگ در عرصۀ انیمیشن بود…
حرف پایانی
توی این مقاله با دورهای از زندگی یکی از مشهورترین کارگردانهای انیمیشن آشنا شدیم که هنوز مشهور نشده بود. ما از تولد میازاکی شروع کردیم و تا 28 سالگیش ادامه دادیم. برای چی این دوره مهمه؟ آیا بهتر نبود به دورههای شهرت میازاکی میپرداختیم؟
به این دلیل این دورۀ زندگی میازاکی مهمه که میتونه چراغ راهی باشه برای خیلی از بچهها و نوجوونها و جوونها. اصولاً خوبه که این قشر سنی با دورههای پیش از شهرت آدمهای مشهور حوزۀ انیمیشن آشنا باشن تا بدونن اونها توی این دورۀ زندگیشون چه کارهایی کردن و به چه چیزهایی علاقه داشتن.
توی این مقاله سعی کردیم چنین کاری رو در مورد میازاکی انجام بدیم؛ کسی که هم کار انیماتوری کرده، هم کارگردانی، هم تهیهکنندگی، هم فیلمنامه نویسی و هم نویسندگی و هم خلق مانگای ژاپنی. توی این مقاله دیدیم که هایائوی نوجوون فقط توی خیالاتش تصور میکرد که به چنین مقامی میرسه.
6 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید
3 آبان, 1401
سلام
لحن نوشته طوریه که مخاطب نمی فهمه واسه کودکه یا بزرگسال
25 مرداد, 1401
خیلی عالی بود
25 مرداد, 1401
خیلی خوب بود
8 خرداد, 1401
خیلی خیلی ازتون ممنونم
خیلی این مقاله بهم کمک کرد مخصا اون تیکه که گفتین رشتش هنر نبوده
چون من فک میکردم رشتش هنر
و چون حدوم رشتم هنر نیست خیلی بهم انگیزه داد🙏🙏🙏
25 خرداد, 1401
خداروشکر
خوشحالیم
6 اردیبهشت, 1401
خیلی عالی بود واقعا به شناخت من کمک کرد. مخصوصا تصور می کردم که هایائو میازاکی حتما دانشگاه هنر رفته ! ممنونم از این مقاله خوبتون.