انیمیشن مرد کاغذی : یک افسانۀ شهری!

3,152

توی این نوشته می­خوایم در مورد انیمیشنی صحبت کنیم که احتمالاً دیدنش، همون­ قدر زمان می­بره که خوندن این متن زمان می­بره! موضوع این مقاله در مورد یه انیمیشن کوتاه (کمتر از 7 دقیقه ه­ست) به اسم «مرد کاغذی» هست.

برندۀ اسکار

اولین سؤالی که پیش میاد اینه که چرا این انیمیشن مهمه. دلیل اهمیتش اینه که باعث شد بعد از 43 سال استودیوی انیمیشن والت­دیزنی بتونه توی سال 2012 جایزۀ اسکار بهترین انیمیشن کوتاه رو کسب کنه. جایزۀ اسکار قبلی دیزنی رو توی این بخش، انیمیشن «پرنده بودن، سخت است» (It’s tough to be a bird) کسب کرده بود؛ در سال 1969!

رقبای «مرد کاغذی» هم رقبای ضعیفی نبودن. یکی از رقبا انیمیشن «برد و گری» (Brad and Gary) بود که اون رو پیر کافین (Pierre Coffin) ساخته. برای کسایی که ممکنه کافین رو نشناسن، باید بگیم که اون کارگردان انیمیشن «من نفرت ­انگیز» هست.

رقیب دیگۀ این انیمیشن، «شب به خیر آقای پا» (Goodnight Mr. Foot) بود. این یه انیمیشن به سبک سنتی بود که بر اساس «هتل ترانسیلوانیا» ساخته شده و شخصیت پاگنده (bigfoot) توی اون نقش داشت؛ با این تفاوت که پاگنده توی «هتل ترانسیلوانیا» حرف نمی­زد، ولی توی «شب به خیر آقای پا» صحبت می­کنه.

انیمیشن مرد کاغذی - شب به خیر آقای پارقیب بعدی، انیمیشن «کالی، خون ­آشام کوچک» (Kali the Little Vampire) بود. این انیمیشن که آخرین قسمت یه سه­گانه محسوب می­شد، بیش از 20 جایزۀ بین ­المللی توی جشنواره­های مختلف برنده شده بود. اسم دو قسمت دیگه «یک شب» و «داستان تراژیک با پایان خوش» هست.

رقیب دیگه هم «مگی سیمپسون در طولانی ­ترین مراقبت روزانه» بود که بر اساس مجموعۀ تلویزیونی سیمپسون­ها ساخته شده. این انیمیشن، یه اثر کمدی سه بعدیه که شخصیت مگی سیمپسون رو از مجموعۀ سیمپسون­ها برداشته و در موقعیت داستانی جدیدی قرارش داده.

مگی سیمپسون در طولانی ­ترین مراقبت روزانه

«مرد کاغذی» در رقابت با این آثار برنده شد و تونست جایزۀ اسکار رو از آن خودش بکنه.

داستان «مرد کاغذی»

«مرد کاغذی» یه سل انیمیشن (cel animation) یا پویانمایی روی طلق هست که توی دستۀ موضوعی رمانتیک قرار می­گیره. کارگردان این اثر سیاه و سفید، جان کارز (John Kahrs) هست که انیماتور انیمیشن «شگفت­انگیزان» بوده.

داستان «مرد کاغذی» که مربوط به دهۀ 1940 هست، این­طور شروع میشه که یه حسابدار جوون به اسم جورج توی ایستگاه قطار ایستاده و پرونده­ای توی دستشه. همین لحظه یه کاغذ به خاطر وزش بادِ ناشی از حرکت قطارها می­خوره به صورت جورج و روی صورتش باقی می­مونه.

حالا اون کاغذ مال کیه؟ برای یه خانم جوون به اسم مِگ که دنبال کاغذش میاد تا می­رسه به جورج و کاغذ رو از روی صورت جورج برمی­داره و با کمی فاصله، کنار جورج می­ایسته. همین لحظه دوباره باد می­وزه و این بار یکی از کاغذهای جورج از دستش رها میشه و می­چسبه به صورت مگ.

جورج کاغذ رو از روی صورت مگ برمی­داره و ما می­بینیم که نقش رژ لب مگ روی کاغذ جورج باقی مونده. جورج محو این نقش روی کاغذ میشه و حواسش از مگ پرت میشه؛ وقتی به خودش میاد، می­بینه که مگ سوار قطار شده و قطار هم راه افتاده.

جورج همین­طور به قطار زل زده و قطار داره آروم آروم حرکت می­کنه و مگ از میدان دید جورج داره خارج میشه که توی لحظۀ آخر مگ سرشو برمی­گردونه و نگاهی به جورج میندازه. خب همین نگاه نوید یه احساس دو طرفه رو میده.

پیشنهاد مطالعه  10 راز پنهان در انیمیشن جزیره گنج

تا این­جا رو میشه یک ­سوم ابتدایی این انیمیشن دونست. دو نفر غریبه توی ایستگاه قطار با هم روبه­رو میشن و عشق در یک نگاه! عشقی که توی ایستگاه قطار به اتمام نمی­رسه و در ادامه می­بینیم که بر اثر بخت یا تقدیر این دو نفر دوباره با هم روبه­رو میشن.

منشأ این داستان

منشأ این داستان

اما ایدۀ چنین داستانی از کجا میاد؟ جوابش توی یه عبارت میشه این: «از تجربیات روزمرۀ کارگردان». جان کارز توی مصاحبه­ای در سال 2013 میگه «هر روز صبح در مسیرم به سمت محل کار، از ایستگاه گرند سنترال (Grand Central Station) عبور می­کردم… بعضی مواقع شما با مردم چشم تو چشم می­شوید، منظورم غریبه­هاست، مثلاً یک دختر زیبا یا همچین چیزی. آن وقت این سؤال به ذهنتان خطور می­کند که آیا ارتباطی این وسط وجود دارد؟».

ترمینال گرند سنترال یکی از بزرگ­ترین ایستگاه­های قطار آمریکاست و شلوغ­ترین ایستگاه مرکزی قطار شهری نیویورکه. فکر می­کنین در طول یک سال، حدود چند نفر از این ایستگاه عبور می­کنن؟ صد هزار نفر؟ یک میلیون نفر؟ ده میلیون؟

در نظر داشته باشیم که توی سال 2018، نزدیک به 22 میلیون نفر فقط به عنوان بازدیدکننده به این ایستگاه زیبا رفتن. یعنی این 22 میلیون نفر از قطار یا متروی این ایستگاه استفاده نکردن؛ فقط تماشا! پس تعداد افراد عبوری از این ایستگاه حتماً رقم بالاییه.

نزدیک به 67 میلیون نفر در سال از این ایستگاه عبور می­کنن. با یه حساب سرانگشتی به این نتیجه می­رسیم که حدود 185هزار نفر در روز از این ایستگاه استفاده می­کنن. حالا از خودمون بپرسیم: از بین چنین جمعیت سرسام ­آوری، چند بار در روز پیش میاد که دو نفر غریبه چشم تو چشم بشن با هم؟

از دل خیلی از این چشم تو چشم شدن­ها، میشه داستان خلق کرد. نگاه عاشقانۀ بین یه حسابدار جوون و یه خانم جوون که احتمالاً دنبال کار می­گرده، یکی از این داستان­هاست. یه داستان می­تونه در مورد نگاه پر از کینۀ یه سیاه­پوست و سفیدپوست به هم باشه.

یه داستان می­تونه با نگاه دو فرد مذهبی با ادیان متفاوت (مثلاً مسیحی و مسلمون) شروع بشه. یه داستان می­تونه با ادا و شکلک درآوردن یه خانم برای بچه ­ای که تو بغل یه خانم دیگه ه­ست، شروع بشه. یه داستان هم می­تونه از دل گفتگوی دست­ فروش و یه مسافر به وجود بیاد.

همۀ این­ها داستانه؛ البته داستان­های تقریباً عادی. می­تونیم کمی داستان رو عجیب ­تر کنیم: مثلاً داستانی بر اساس گفتگوی بین یه دست­فروش غیرمجاز و مأمور نیروی انتظامی یا شهرداری. یا داستانی بر اساس دعوای دو نفر توی مترو یا اتوبوس به خاطر این­که همدیگه رو هُل دادن توی فشار.

تجربۀ زیسته

همۀ این­ها می­تونه تبدیل به داستان بشه. ولی یه شرط ضروری این­جا لازمه. چیزی که اصطلاحاً بهش میگن «تجربۀ زیسته». یعنی نویسنده باید خودش هم توی چنین محیط­هایی قرار گرفته باشه و لمسش کرده باشه تا بتونه احساس اون فضا رو به مخاطب منتقل کنه.

مثلاً کسی که خدمت سربازی نرفته، بعیده که بتونه داستان خیلی خوبی بنویسه که توی پادگان­های سربازی می­گذره. علتش اینه که چنین فردی تجربۀ زیسته مرتبط با پادگان نداره. کسی که تجربه­ای از جنون نداشته باشه، احتمالاً نمی­تونه یه دیوونه رو به درستی توصیف کنه توی داستان.

پیشنهاد مطالعه  رمز و راز موفقیت شرکت انیمیشن سازی پیکسار

ایدۀ «انیمیشن مرد کاغذی» هم از تجربۀ زیستۀ کارگردان این اثر شروع شد: این فرد بارها و بارها به یه ایستگاه شلوغ مترو می­رفته و صدها و هزاران نفر رو توی ایستگاه می­دیده که بی­تفاوت نسبت به هم، از کنار هم رد میشن و یه جرقه توی ذهنش زده میشه: آیا ارتباطی بین این افراد وجود داره؟

خود کارز میگه «شما برای یک ثانیه آن ارتباط را احساس می­کنید. و بعد با شگفتی از خودتان می­پرسید “آن فردی که به من نگاه می­کرد کی بود؟” از کجا معلوم دو نفر که اتفاقی همدیگر را در چنین ایستگاه شلوغی دیدند، نتوانند بهترین یار هم باشند؟ و اگر دو نفری که می­توانند بهترین یار هم باشند و ویژگی­های فکری و رفتاری مکمل یکدیگر دارند، بعد از یک ارتباط چشمی، از هم جدا شدند، چه؟ همین سؤالات، ایدۀ اصلی مرد کاغذی است».

انیمیشن مرد کاغذی

اما «مرد کاغذی» یه قدری جلوتر هم میره: چطوری میشه وقتی این دو نفری رو که از کنار هم رد شدن، دوباره با هم روبه­ رو کرد؟ کارگردان «مرد کاغذی» به گفتۀ خودش، برای این­که این دو نفر رو دوباره با هم روبه­رو کنه، تا حدی هم از «جادو یا سرنوشت» کمک می­گیره.

این که توی داستان این انیمیشن از عنصر جادو یا سرنوشت استفاده شده، پدیدۀ مهمیه. چون کارز معتقده که «مرد کاغذی» یه نوع افسانه ست، منتها یه «افسانۀ شهری». جالبه که کارز صفت «شهری» رو هم به این افسانه اضافه می­کنه.

ما اگه به داستان­های خیلی از افسانه­ها دقت کنیم، می­بینیم که این افسانه­ها با چیزهایی مثل جنگل، قلعه، کلبه، مزرعه، حیوانات (مثلاً اسب و الاغ و …) و … سروکار دارن. تمام این مؤلفه­ها، چیزهایی هستن که ما توی زندگی روستایی باهاشون سروکار داریم.

شاید حالا که داره جمعیت شهرها سال به سال افزایش پیدا می­کنه، ما نیاز داریم که بیشتر و بیشتر افسانه­های شهری خلق کنیم؛ افسانه­هایی که مربوط به محیط­هایی باشه که برای بچۀ شهرنشین قابل لمسه؛ مثلاً خیابون، مترو، اتوبوس­های درون شهری، چهارراه، رستوران، کافه و … .

به خاطر همینه که کارز «مرد کاغذی» رو یه افسانۀ شهری می­دونه. افسانۀ شهری یعنی افسانه­ای که ارتباط نزدیکی به سبک زندگی شهری داره. همۀ این توضیحات برای اینه که بدونیم حتی پشت آثار کوتاه موفق مثل «مرد کاغذی»، کلی ایده و فکر نهفته­ست و کسی که می­خواد توی این زمینه­ها فعالیت کنه، باید به این مسائل دقت کنه.

رالف و گیسوکمند

رالف و گیسو کمند-انیمیشن مرد کاغذی

کارز توی مصاحبه­ای گفته که حدود یک سال روی این انیمیشن 6 یا 7 دقیقه­ای کار کردن و نتیجه­ش شده همینی که الان می­تونیم توی اینترنت ببینیم. بعد از یک سال کار، کمپانی دیزنی «مرد کاغذی» رو به همراه «رالف خرابکار» (Wreck-It Ralph) به عنوان نماینده ­های خودش برای مراسم اسکار انتخاب کرد.

«رالف خرابکار» یه انیمیشن سه بعدی کمدیه. کارگردانی این اثر رو ریچ مور بر عهده داشت. برای معرفی ریچ مور کافیه به این نکته اشاره بشه که اون کارگردان انیمیشن «سیمپسون­ها» (که اوایل این مقاله اسمش اومد) هم بود.

«رالف خرابکار» پیشاپیش یه اثر موفق تصور می­شد؛ ولی «مرد کاغذی» نه. حتی کارز چند بار پیشنهاد ساخت این انیمیشن کوتاه رو به کمپانی دیزنی ارائه داده بود، ولی اون­ها رد کرده بودن. علتش این بود که اون­ها درگیر پروژۀ دیگه­ای بودن که براشون اهمیت بیشتری داشت: انیمیشن «گسیوکمند» (Tangled).

پیشنهاد مطالعه  یادگیری داستان نویسی، از طریق جنگ ستارگان!!!

انیمیشن «گیسوکمند» یه اثر موزیکاله که توی سال 2010 ساخته شد. داستان فیلم برگرفته از داستان متل آلمانی «راپانزل» هست که برادران گریم (که اسطوره­شناس و زبان­شناس بودن) اون رو نوشته بودن. اسم این انیمیشن هم قرار بود همون اسم داستان اصلی برادران گریم (راپانزل) باشه، ولی به گیسوکمند تغییر کرد.

نکتۀ جالب اینه که خود کارز هم توی پروژۀ گیسوکمند همکاری می­کرد. بعد از این که گیسوکمند ساخته شد، و قبل از این­که ساخت «رالف خرابکار» شروع بشه، دیزنی به دنبال یه پروژۀ دیگه می­گشت که در نهایت « انیمیشن مرد کاغذی» انتخاب شد.

تأثیرپذیری­های «مرد کاغذی» از جاهای دیگه

بالاتر گفتیم که ایدۀ داستان «مرد کاغذی» از تجربۀ شخصی کارز اومد و هم­چنین این رو هم باید اضافه کنیم که کارز داستان این انیمیشن رو نوشت، ولی خودش یک بار این­طور اعلام کرده که حتی داستان این انیمیشن رو هم باید محصول کار گروهی بدونیم.

کارز این حرف رو از سر تعارف نمی­زنه. مثلاً شخصیت جورج که نقش اصلی این انیمیشنه، از شخصیت جورج بیلی (George Bailey) در فیلم «چه زندگی شگفت­انگیزی» (It’s a Wonderful life) اقتباس شده.

فیلم «چه زندگی شگفت­انگیزی» رو فرانک کاپرا توی سال 1946 ساخته و توسط بنیان فیلم آمریکا به عنوان تأثیرگذارترین فیلم تاریخ سینما انتخاب شده. داستان فیلم در مورد یه آدمی به اسم جورج بیلی هست که مهربون و مردم­دوسته، ولی حالا چون ورشکسته شده، تصمیم گرفته که خودکشی کنه.

حالا شباهت جورج «مرد کاغذی» به بیلی «چه زندگی شگفت­انگیزی» چیه؟ کارز میگه جورج هم مثل بیلی تمام وسعت زندگی رو تجربه کرد: از بالاترین و بهترین لحظات تا پایین­ترین و بدترین لحظات. جورج در لحظه­ای احساس می­کنه که معشوقش در کنارشه و می­تونه بهش برسه، چند ثانیۀ بعد به کلی ناامید میشه و حس می­کنه دیگه اون خانم رو نمی­بینه.

بعضی­ ها شخصیت­ پردازی «انیمیشن مرد کاغذی» رو شبیه به شخصیت ­پردازی­ های انیمیشن دیگه ­ای از دیزنی به اسم «صد و یک سگ خالدار» (One Hundred and One Dalmatians) می­دونن. این انیمیشن توی سال 1961 ساخته شد.

در مورد بدن و چهرۀ جورج هم گمانه­ زنی­ هایی شده که شبیه بعضی از شخصیت­های کارتونی دیگه بود. خود کارز می­گه از اول روی این تأکید داشته که جورج باید دماغ (مؤدبانه­ش اینه که بگیم «بینی»؟) نسبتاً بزرگی داشته باشه؛ برای این که چنین ویژگی­ هایی، جورج رو بامزه ­تر می­کنه.

حرف پایانی

نتیجه گیری

حتی از دل تجربۀ تلخ و ملال­ آورِ هر روز از یه مسیر تکراری و شلوغ عبور کردن و به سر کار رسیدن هم میشه یه داستان درآورد. میشه توی مسیرِ رفتن به مدرسه هم سوژه­ های داستانی پیدا کرد. ولی یه چیزی رو فراموش نکنیم. ایده به احتمال زیاد در عرض 10 یا 15 ثانیه شکل نمی­گیره. کارگردان «مرد کاغذی» شاید ده­ها بار از اون ایستگاه متروی شلوغ عبور کرد تا چنین ایده­ای به ذهنش اومد.

در ادامه شما رو دعوت می کنیم تا انیمیشن زیبای مرد کاغذی را تماشا نمایید.



7 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

  • بهارک شاهرخی

    8 بهمن, 1402

    سلام نقد بسیار خوبی بود.سپاس از سایت و مطالب خوب شما

  • احمدرضا

    6 تیر, 1402

    عالی بود. چیزایی که نوشته بودین حکم مکمل رو برای انیمیشن داشت که بعد خوندنش تازه از انیمیشن لذت بردم. مرسی

  • مهدی احمدپور

    27 خرداد, 1400

    مثل همیشه عالی لذت بردم

    • تیم پشتیبانی نوشیکا

      28 خرداد, 1400

      ممنونیم از انرژی که به ما میدی

  • فائزه کدخدائی

    21 خرداد, 1400

    😍 خیلی هم عالی. ممنون

  • فائزه کدخدائی

    20 خرداد, 1400

    سلام. ممنون از سایت عالی‌تون. من تازه با این سایت آشنا شدم و هم تعجب کردم و هم خوشحال شدم. نه تنها مقاله بلکه دوره‌های آموزشی هم دارید! فقط میتونم بگم جزاکم الله خیراً.
    لطفا راجب کارگردانی انیمیشن هم مقاله بزارید.

    • تیم پشتیبانی نوشیکا

      20 خرداد, 1400

      سلام و عرض ادب
      ممنون از انرژی که دادید اما در خصوص کارگردانی که فرمودید:
      کارگردان باید اشراف کامل به روند تولید انیمیشن داشته باشه.
      نیازی نیست در همه تخصص‌ها مهارت داشته باشی ولی باید بدونی همشون چه پتانسیل‌هایی دارن و چه امکاناتی در اختیارت قرار میدن.
      اما چیزهایی که برای کارگردان خوب شدن باید بلد باشی: داستان‌گویی و دونستن مبانی سینماست.
      البته به نظر من کارگردان‌های انیمیشن (و کلاً همه کارگردان‌ها) باید طراح استوری‌برد توانمندی باشن، چرا که کارگردان باید قوه تخیل قدرتمندی برای تصویر کردن متن و فیلمنامه داشته باشه و این اتفاق در مرحله استوری‌برد زدن می‌افته. علاوه بر اون کارگردان باید بتونه به عوامل تحت نظرش بفهمونه چی توی سرشه که استوری‌برد یک ابزار فوق‌العادس برای رفع این نیاز. پس بذارید مرور کنیم:
      1. باید داستان‌گویی بلد باشید
      2. باید مبانی سینما رو یاد بگیرید (مقالاتمون دارن تکمیل میشن توی این بخش؛ حتماً چند وقت یکبار سر بزنید به این بخش)
      3. باید استوری‌برد بلد باشید
      و به گزینه‌های بالا چندتا گزینه دیگه هم اضافه میکنم:
      4. باید مهارت ارتباط گرفتن با افراد رو در خودتون تقویت کنید (در واقع بتونید تیم رو در وسط سختی‌ها و چالش‌ها هدایت کنید)
      5. قدرت تصمیم‌گیری خودتون رو افزایش بدید (که این موضوع با اشراف خوب به کاری که می‌کنید ممکن میشه)
      6. صبور باشید و از اصلاح کردن نترسید
      7. تا میتونید فیلم ببینید (چه انیمیشن/چه سینمایی/چه کلاسیک و…)

      امیدوارم به سوالتون پاسخ داده باشم
      موفق باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست

لطفا صبر کنید