توی این نوشته میخوایم در مورد انیمیشنی صحبت کنیم که احتمالاً دیدنش، همون قدر زمان میبره که خوندن این متن زمان میبره! موضوع این مقاله در مورد یه انیمیشن کوتاه (کمتر از 7 دقیقه هست) به اسم «مرد کاغذی» هست.
برندۀ اسکار
اولین سؤالی که پیش میاد اینه که چرا این انیمیشن مهمه. دلیل اهمیتش اینه که باعث شد بعد از 43 سال استودیوی انیمیشن والتدیزنی بتونه توی سال 2012 جایزۀ اسکار بهترین انیمیشن کوتاه رو کسب کنه. جایزۀ اسکار قبلی دیزنی رو توی این بخش، انیمیشن «پرنده بودن، سخت است» (It’s tough to be a bird) کسب کرده بود؛ در سال 1969!
رقبای «مرد کاغذی» هم رقبای ضعیفی نبودن. یکی از رقبا انیمیشن «برد و گری» (Brad and Gary) بود که اون رو پیر کافین (Pierre Coffin) ساخته. برای کسایی که ممکنه کافین رو نشناسن، باید بگیم که اون کارگردان انیمیشن «من نفرت انگیز» هست.
رقیب دیگۀ این انیمیشن، «شب به خیر آقای پا» (Goodnight Mr. Foot) بود. این یه انیمیشن به سبک سنتی بود که بر اساس «هتل ترانسیلوانیا» ساخته شده و شخصیت پاگنده (bigfoot) توی اون نقش داشت؛ با این تفاوت که پاگنده توی «هتل ترانسیلوانیا» حرف نمیزد، ولی توی «شب به خیر آقای پا» صحبت میکنه.
رقیب بعدی، انیمیشن «کالی، خون آشام کوچک» (Kali the Little Vampire) بود. این انیمیشن که آخرین قسمت یه سهگانه محسوب میشد، بیش از 20 جایزۀ بین المللی توی جشنوارههای مختلف برنده شده بود. اسم دو قسمت دیگه «یک شب» و «داستان تراژیک با پایان خوش» هست.
رقیب دیگه هم «مگی سیمپسون در طولانی ترین مراقبت روزانه» بود که بر اساس مجموعۀ تلویزیونی سیمپسونها ساخته شده. این انیمیشن، یه اثر کمدی سه بعدیه که شخصیت مگی سیمپسون رو از مجموعۀ سیمپسونها برداشته و در موقعیت داستانی جدیدی قرارش داده.
«مرد کاغذی» در رقابت با این آثار برنده شد و تونست جایزۀ اسکار رو از آن خودش بکنه.
داستان «مرد کاغذی»
«مرد کاغذی» یه سل انیمیشن (cel animation) یا پویانمایی روی طلق هست که توی دستۀ موضوعی رمانتیک قرار میگیره. کارگردان این اثر سیاه و سفید، جان کارز (John Kahrs) هست که انیماتور انیمیشن «شگفتانگیزان» بوده.
داستان «مرد کاغذی» که مربوط به دهۀ 1940 هست، اینطور شروع میشه که یه حسابدار جوون به اسم جورج توی ایستگاه قطار ایستاده و پروندهای توی دستشه. همین لحظه یه کاغذ به خاطر وزش بادِ ناشی از حرکت قطارها میخوره به صورت جورج و روی صورتش باقی میمونه.
حالا اون کاغذ مال کیه؟ برای یه خانم جوون به اسم مِگ که دنبال کاغذش میاد تا میرسه به جورج و کاغذ رو از روی صورت جورج برمیداره و با کمی فاصله، کنار جورج میایسته. همین لحظه دوباره باد میوزه و این بار یکی از کاغذهای جورج از دستش رها میشه و میچسبه به صورت مگ.
جورج کاغذ رو از روی صورت مگ برمیداره و ما میبینیم که نقش رژ لب مگ روی کاغذ جورج باقی مونده. جورج محو این نقش روی کاغذ میشه و حواسش از مگ پرت میشه؛ وقتی به خودش میاد، میبینه که مگ سوار قطار شده و قطار هم راه افتاده.
جورج همینطور به قطار زل زده و قطار داره آروم آروم حرکت میکنه و مگ از میدان دید جورج داره خارج میشه که توی لحظۀ آخر مگ سرشو برمیگردونه و نگاهی به جورج میندازه. خب همین نگاه نوید یه احساس دو طرفه رو میده.
تا اینجا رو میشه یک سوم ابتدایی این انیمیشن دونست. دو نفر غریبه توی ایستگاه قطار با هم روبهرو میشن و عشق در یک نگاه! عشقی که توی ایستگاه قطار به اتمام نمیرسه و در ادامه میبینیم که بر اثر بخت یا تقدیر این دو نفر دوباره با هم روبهرو میشن.
منشأ این داستان
اما ایدۀ چنین داستانی از کجا میاد؟ جوابش توی یه عبارت میشه این: «از تجربیات روزمرۀ کارگردان». جان کارز توی مصاحبهای در سال 2013 میگه «هر روز صبح در مسیرم به سمت محل کار، از ایستگاه گرند سنترال (Grand Central Station) عبور میکردم… بعضی مواقع شما با مردم چشم تو چشم میشوید، منظورم غریبههاست، مثلاً یک دختر زیبا یا همچین چیزی. آن وقت این سؤال به ذهنتان خطور میکند که آیا ارتباطی این وسط وجود دارد؟».
ترمینال گرند سنترال یکی از بزرگترین ایستگاههای قطار آمریکاست و شلوغترین ایستگاه مرکزی قطار شهری نیویورکه. فکر میکنین در طول یک سال، حدود چند نفر از این ایستگاه عبور میکنن؟ صد هزار نفر؟ یک میلیون نفر؟ ده میلیون؟
در نظر داشته باشیم که توی سال 2018، نزدیک به 22 میلیون نفر فقط به عنوان بازدیدکننده به این ایستگاه زیبا رفتن. یعنی این 22 میلیون نفر از قطار یا متروی این ایستگاه استفاده نکردن؛ فقط تماشا! پس تعداد افراد عبوری از این ایستگاه حتماً رقم بالاییه.
نزدیک به 67 میلیون نفر در سال از این ایستگاه عبور میکنن. با یه حساب سرانگشتی به این نتیجه میرسیم که حدود 185هزار نفر در روز از این ایستگاه استفاده میکنن. حالا از خودمون بپرسیم: از بین چنین جمعیت سرسام آوری، چند بار در روز پیش میاد که دو نفر غریبه چشم تو چشم بشن با هم؟
از دل خیلی از این چشم تو چشم شدنها، میشه داستان خلق کرد. نگاه عاشقانۀ بین یه حسابدار جوون و یه خانم جوون که احتمالاً دنبال کار میگرده، یکی از این داستانهاست. یه داستان میتونه در مورد نگاه پر از کینۀ یه سیاهپوست و سفیدپوست به هم باشه.
یه داستان میتونه با نگاه دو فرد مذهبی با ادیان متفاوت (مثلاً مسیحی و مسلمون) شروع بشه. یه داستان میتونه با ادا و شکلک درآوردن یه خانم برای بچه ای که تو بغل یه خانم دیگه هست، شروع بشه. یه داستان هم میتونه از دل گفتگوی دست فروش و یه مسافر به وجود بیاد.
همۀ اینها داستانه؛ البته داستانهای تقریباً عادی. میتونیم کمی داستان رو عجیب تر کنیم: مثلاً داستانی بر اساس گفتگوی بین یه دستفروش غیرمجاز و مأمور نیروی انتظامی یا شهرداری. یا داستانی بر اساس دعوای دو نفر توی مترو یا اتوبوس به خاطر اینکه همدیگه رو هُل دادن توی فشار.
تجربۀ زیسته
همۀ اینها میتونه تبدیل به داستان بشه. ولی یه شرط ضروری اینجا لازمه. چیزی که اصطلاحاً بهش میگن «تجربۀ زیسته». یعنی نویسنده باید خودش هم توی چنین محیطهایی قرار گرفته باشه و لمسش کرده باشه تا بتونه احساس اون فضا رو به مخاطب منتقل کنه.
مثلاً کسی که خدمت سربازی نرفته، بعیده که بتونه داستان خیلی خوبی بنویسه که توی پادگانهای سربازی میگذره. علتش اینه که چنین فردی تجربۀ زیسته مرتبط با پادگان نداره. کسی که تجربهای از جنون نداشته باشه، احتمالاً نمیتونه یه دیوونه رو به درستی توصیف کنه توی داستان.
ایدۀ «انیمیشن مرد کاغذی» هم از تجربۀ زیستۀ کارگردان این اثر شروع شد: این فرد بارها و بارها به یه ایستگاه شلوغ مترو میرفته و صدها و هزاران نفر رو توی ایستگاه میدیده که بیتفاوت نسبت به هم، از کنار هم رد میشن و یه جرقه توی ذهنش زده میشه: آیا ارتباطی بین این افراد وجود داره؟
خود کارز میگه «شما برای یک ثانیه آن ارتباط را احساس میکنید. و بعد با شگفتی از خودتان میپرسید “آن فردی که به من نگاه میکرد کی بود؟” از کجا معلوم دو نفر که اتفاقی همدیگر را در چنین ایستگاه شلوغی دیدند، نتوانند بهترین یار هم باشند؟ و اگر دو نفری که میتوانند بهترین یار هم باشند و ویژگیهای فکری و رفتاری مکمل یکدیگر دارند، بعد از یک ارتباط چشمی، از هم جدا شدند، چه؟ همین سؤالات، ایدۀ اصلی مرد کاغذی است».
اما «مرد کاغذی» یه قدری جلوتر هم میره: چطوری میشه وقتی این دو نفری رو که از کنار هم رد شدن، دوباره با هم روبه رو کرد؟ کارگردان «مرد کاغذی» به گفتۀ خودش، برای اینکه این دو نفر رو دوباره با هم روبهرو کنه، تا حدی هم از «جادو یا سرنوشت» کمک میگیره.
این که توی داستان این انیمیشن از عنصر جادو یا سرنوشت استفاده شده، پدیدۀ مهمیه. چون کارز معتقده که «مرد کاغذی» یه نوع افسانه ست، منتها یه «افسانۀ شهری». جالبه که کارز صفت «شهری» رو هم به این افسانه اضافه میکنه.
ما اگه به داستانهای خیلی از افسانهها دقت کنیم، میبینیم که این افسانهها با چیزهایی مثل جنگل، قلعه، کلبه، مزرعه، حیوانات (مثلاً اسب و الاغ و …) و … سروکار دارن. تمام این مؤلفهها، چیزهایی هستن که ما توی زندگی روستایی باهاشون سروکار داریم.
شاید حالا که داره جمعیت شهرها سال به سال افزایش پیدا میکنه، ما نیاز داریم که بیشتر و بیشتر افسانههای شهری خلق کنیم؛ افسانههایی که مربوط به محیطهایی باشه که برای بچۀ شهرنشین قابل لمسه؛ مثلاً خیابون، مترو، اتوبوسهای درون شهری، چهارراه، رستوران، کافه و … .
به خاطر همینه که کارز «مرد کاغذی» رو یه افسانۀ شهری میدونه. افسانۀ شهری یعنی افسانهای که ارتباط نزدیکی به سبک زندگی شهری داره. همۀ این توضیحات برای اینه که بدونیم حتی پشت آثار کوتاه موفق مثل «مرد کاغذی»، کلی ایده و فکر نهفتهست و کسی که میخواد توی این زمینهها فعالیت کنه، باید به این مسائل دقت کنه.
رالف و گیسوکمند
کارز توی مصاحبهای گفته که حدود یک سال روی این انیمیشن 6 یا 7 دقیقهای کار کردن و نتیجهش شده همینی که الان میتونیم توی اینترنت ببینیم. بعد از یک سال کار، کمپانی دیزنی «مرد کاغذی» رو به همراه «رالف خرابکار» (Wreck-It Ralph) به عنوان نماینده های خودش برای مراسم اسکار انتخاب کرد.
«رالف خرابکار» یه انیمیشن سه بعدی کمدیه. کارگردانی این اثر رو ریچ مور بر عهده داشت. برای معرفی ریچ مور کافیه به این نکته اشاره بشه که اون کارگردان انیمیشن «سیمپسونها» (که اوایل این مقاله اسمش اومد) هم بود.
«رالف خرابکار» پیشاپیش یه اثر موفق تصور میشد؛ ولی «مرد کاغذی» نه. حتی کارز چند بار پیشنهاد ساخت این انیمیشن کوتاه رو به کمپانی دیزنی ارائه داده بود، ولی اونها رد کرده بودن. علتش این بود که اونها درگیر پروژۀ دیگهای بودن که براشون اهمیت بیشتری داشت: انیمیشن «گسیوکمند» (Tangled).
انیمیشن «گیسوکمند» یه اثر موزیکاله که توی سال 2010 ساخته شد. داستان فیلم برگرفته از داستان متل آلمانی «راپانزل» هست که برادران گریم (که اسطورهشناس و زبانشناس بودن) اون رو نوشته بودن. اسم این انیمیشن هم قرار بود همون اسم داستان اصلی برادران گریم (راپانزل) باشه، ولی به گیسوکمند تغییر کرد.
نکتۀ جالب اینه که خود کارز هم توی پروژۀ گیسوکمند همکاری میکرد. بعد از این که گیسوکمند ساخته شد، و قبل از اینکه ساخت «رالف خرابکار» شروع بشه، دیزنی به دنبال یه پروژۀ دیگه میگشت که در نهایت « انیمیشن مرد کاغذی» انتخاب شد.
تأثیرپذیریهای «مرد کاغذی» از جاهای دیگه
بالاتر گفتیم که ایدۀ داستان «مرد کاغذی» از تجربۀ شخصی کارز اومد و همچنین این رو هم باید اضافه کنیم که کارز داستان این انیمیشن رو نوشت، ولی خودش یک بار اینطور اعلام کرده که حتی داستان این انیمیشن رو هم باید محصول کار گروهی بدونیم.
کارز این حرف رو از سر تعارف نمیزنه. مثلاً شخصیت جورج که نقش اصلی این انیمیشنه، از شخصیت جورج بیلی (George Bailey) در فیلم «چه زندگی شگفتانگیزی» (It’s a Wonderful life) اقتباس شده.
فیلم «چه زندگی شگفتانگیزی» رو فرانک کاپرا توی سال 1946 ساخته و توسط بنیان فیلم آمریکا به عنوان تأثیرگذارترین فیلم تاریخ سینما انتخاب شده. داستان فیلم در مورد یه آدمی به اسم جورج بیلی هست که مهربون و مردمدوسته، ولی حالا چون ورشکسته شده، تصمیم گرفته که خودکشی کنه.
حالا شباهت جورج «مرد کاغذی» به بیلی «چه زندگی شگفتانگیزی» چیه؟ کارز میگه جورج هم مثل بیلی تمام وسعت زندگی رو تجربه کرد: از بالاترین و بهترین لحظات تا پایینترین و بدترین لحظات. جورج در لحظهای احساس میکنه که معشوقش در کنارشه و میتونه بهش برسه، چند ثانیۀ بعد به کلی ناامید میشه و حس میکنه دیگه اون خانم رو نمیبینه.
بعضی ها شخصیت پردازی «انیمیشن مرد کاغذی» رو شبیه به شخصیت پردازی های انیمیشن دیگه ای از دیزنی به اسم «صد و یک سگ خالدار» (One Hundred and One Dalmatians) میدونن. این انیمیشن توی سال 1961 ساخته شد.
در مورد بدن و چهرۀ جورج هم گمانه زنی هایی شده که شبیه بعضی از شخصیتهای کارتونی دیگه بود. خود کارز میگه از اول روی این تأکید داشته که جورج باید دماغ (مؤدبانهش اینه که بگیم «بینی»؟) نسبتاً بزرگی داشته باشه؛ برای این که چنین ویژگی هایی، جورج رو بامزه تر میکنه.
حرف پایانی
حتی از دل تجربۀ تلخ و ملال آورِ هر روز از یه مسیر تکراری و شلوغ عبور کردن و به سر کار رسیدن هم میشه یه داستان درآورد. میشه توی مسیرِ رفتن به مدرسه هم سوژه های داستانی پیدا کرد. ولی یه چیزی رو فراموش نکنیم. ایده به احتمال زیاد در عرض 10 یا 15 ثانیه شکل نمیگیره. کارگردان «مرد کاغذی» شاید دهها بار از اون ایستگاه متروی شلوغ عبور کرد تا چنین ایدهای به ذهنش اومد.
در ادامه شما رو دعوت می کنیم تا انیمیشن زیبای مرد کاغذی را تماشا نمایید.
7 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید
8 بهمن, 1402
سلام نقد بسیار خوبی بود.سپاس از سایت و مطالب خوب شما
6 تیر, 1402
عالی بود. چیزایی که نوشته بودین حکم مکمل رو برای انیمیشن داشت که بعد خوندنش تازه از انیمیشن لذت بردم. مرسی
27 خرداد, 1400
مثل همیشه عالی لذت بردم
28 خرداد, 1400
ممنونیم از انرژی که به ما میدی
21 خرداد, 1400
😍 خیلی هم عالی. ممنون
20 خرداد, 1400
سلام. ممنون از سایت عالیتون. من تازه با این سایت آشنا شدم و هم تعجب کردم و هم خوشحال شدم. نه تنها مقاله بلکه دورههای آموزشی هم دارید! فقط میتونم بگم جزاکم الله خیراً.
لطفا راجب کارگردانی انیمیشن هم مقاله بزارید.
20 خرداد, 1400
سلام و عرض ادب
ممنون از انرژی که دادید اما در خصوص کارگردانی که فرمودید:
کارگردان باید اشراف کامل به روند تولید انیمیشن داشته باشه.
نیازی نیست در همه تخصصها مهارت داشته باشی ولی باید بدونی همشون چه پتانسیلهایی دارن و چه امکاناتی در اختیارت قرار میدن.
اما چیزهایی که برای کارگردان خوب شدن باید بلد باشی: داستانگویی و دونستن مبانی سینماست.
البته به نظر من کارگردانهای انیمیشن (و کلاً همه کارگردانها) باید طراح استوریبرد توانمندی باشن، چرا که کارگردان باید قوه تخیل قدرتمندی برای تصویر کردن متن و فیلمنامه داشته باشه و این اتفاق در مرحله استوریبرد زدن میافته. علاوه بر اون کارگردان باید بتونه به عوامل تحت نظرش بفهمونه چی توی سرشه که استوریبرد یک ابزار فوقالعادس برای رفع این نیاز. پس بذارید مرور کنیم:
1. باید داستانگویی بلد باشید
2. باید مبانی سینما رو یاد بگیرید (مقالاتمون دارن تکمیل میشن توی این بخش؛ حتماً چند وقت یکبار سر بزنید به این بخش)
3. باید استوریبرد بلد باشید
و به گزینههای بالا چندتا گزینه دیگه هم اضافه میکنم:
4. باید مهارت ارتباط گرفتن با افراد رو در خودتون تقویت کنید (در واقع بتونید تیم رو در وسط سختیها و چالشها هدایت کنید)
5. قدرت تصمیمگیری خودتون رو افزایش بدید (که این موضوع با اشراف خوب به کاری که میکنید ممکن میشه)
6. صبور باشید و از اصلاح کردن نترسید
7. تا میتونید فیلم ببینید (چه انیمیشن/چه سینمایی/چه کلاسیک و…)
امیدوارم به سوالتون پاسخ داده باشم
موفق باشید